伊斯兰教 什叶派
祈求安拉赐福先知穆罕默德和他的后裔

بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دو داستان شایع ورود اسلام به چين

در بين مسلمانان چين براي ورود اسلام به چين، داستان هاي متعددي وجود دارد كه دو تا از اين داستان ها را در اين جا مي آوريم.

 

داستان اول:

  شبي امپراطور  "ين جين" از سلسله سوئي ستارة بسيار تاباني را در آسمان مشاهده كرد فرمان داد تا اختر شناسان دربارة سعد و نحس آن برسي كنند. اختر شناسان گفتند: اين نشانة پديد آمدن و ظهور رهبري بزرگ در كشور تاشي است. امپراطور  سفيري از كشور تاشي اعزام داشت تا در اين مورد تحقيق كند. سفير پس از يك سال سفر دور و دراز در بيابان ها به كشور تاشي رسيد. او هنگام ملاقات با (حضرت) محمّد [صلي الله عليه و آله] پيامبر اسلام، از ايشان براي سفر به چين دعوت به عمل آورد. حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) ضمن تشكر به سفير گفت: شخصاً به دلايل مختلف قادر به انجام اين سفر نيست، اما چهار نفر از متقيان بزرگ را همراه او اعزام خواهد داشت. يكي از اين چهار نفر سعد ابي وقاص دايي پيامبر بود. سفير چون با عدم پذيرش دعوت از طرف حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) روبرو گرديد تصويري از چهرة ايشان كشيد[1] و در باز گشت به چین ضمن تقديم آن به امپراطور ، چهار فرستاده را نيز معرفي كرد.

 امپراطور  پس از ملاحظة شمايل حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) و شنيدن گزارش سفر بسيار خرسند شد و دستور داد تصوير را در قصر بياويزند و خواست در برابر آن زانو زنند. سعد مانع اين كار گرديد و هنگامي كه امپراطور  علت ممانعت را پرسيد، جواب داد:

« حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) به ما فرموده است در برابر هيچ تصويري سجده نكنيم، زيرا در زمين و آسمان تنها كسي كه شايستة سجده است خداي يگانه و توانا است.»

 امپراطور  پس از شنيدن اين سخنان، به دفعات آموزش حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله)  را مورد تمجيد و تحسين قرار داد، از سعد و ديگران خواست در برابرش زان نزنند و در بندر كانتون براي آنها مسجدي ساخت كه به منظور نشان دادن خاطرة احترام آميز نسبت به حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) پيامبر اسلام، آن را مسجد يادبود پيامبر ناميدند.

 بعدها سعد به علت بيماري در چين درگذشت و در كانتون به خاك سپرده شد. او را متقي اول نام نهادند. متقي دوم مقر اسلام را به شهر يانگجو منتقل ساخت، متّقيان سوم و چهارم به شهر چواَن جو رفتند و در همان جا مدفونند.[2]

 

داستان دوم:

در دوران امپراطور ي"تاَي جونگ" از سلسله تانگ شبي امپراطور خواب ترسناكي ديد. او در رؤيا ديد كه هيولايي به سويش حمله ور شد، درست در هنگام بروز اين خطر مرد بلند قدي كه ردايي سبز در بر و پارچة سفيدي بر سر داشت و تسبيحي را در دست مي چرخاند، هيولا را فرار داد و خطر را دفع كرد.

روز بعد، امپراطور  مشاوران و وزراي خود را احضار كرد و از آنها تأويل خواب را خواست. يكي از آنها گفت هيولا نشانة آشوب، خيانت و توطئه است و مردي كه پارچة سفيد بر سر داشته پيامبر بزرگ مردم تاشي است.

اعليحضرت با برخورداري از الطاف پيامبر در عالم رؤيا، از بحران سياسي در امام خواهد بود و تا مدت هاي مديد آرامش خواهد داشت.

 پس از آن، امپراطور  سفيري از ميان مشاوران خود به كشور تاشي فرستاد و از حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) خواست كساني را براي نشر دين خود به چين اعزام دارد. حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) با اين درخواست موافقت كرد و سه نفر از اصحاب را مأمور سفارت در چين ساخت. متأسفانه دو نفر از آنها در راه درگذشتند و در گذرگاه شين شين به خاك سپرده شدند.

 فقط يكي از آنها به نام وقّاص به سلامت به چين رسيد و در اقامتگاه دولتي مهمانان خارجي در پايتخت اسكان داده شد.

 وقّاص پس از اقامت در چين، اغلب در خانه بود و به ندرت خارج مي شد و به عبادت اشتغال داشت. روزي امپراطور  به طور ناشناس، در لباس كارمندي معمولي به ملاقات او رفت و ديد او رو به مغرب نشسته و با خلوص كامل مشغول قرائت قرآن است. پس از آنكه قرائت به پايان رسيد قرآن را با احترام روي رحل قرار داد(آیا آن زمان قرآن حالت کتابی داشت که روی رحل قرار داده شود؟)، با لبخندي به سوي در به استقبال آمد و گفت: امپراطور  تانگ، بفرماييد داخل و بنشينيد، ببخشيد كه دير به پيشواز آمدم.

 امپراطور  با تعجب پرسيد چگونه دانستي كه من امپراطور  هستم؟

وقّاص لبخن زد، اما پاسخ نداد.

 پس از آن هر دو دست در دست نشستند و به صحبت پرداختند. امپراطور  به منظور ارزيابي دانش او، پشت سر هم سؤال مي كرد و مسائل مشكل را مطرح مي ساخت و وقّاص بي درنگ و بي نقص پاسخ مي داد. امپراطور  نه تنها اجازه داد وقّاص در شهر چانگ اَن[3] اقامت كند، بلكه اجازة تبليغ دين اسلام را نيز به او داد. پس از چند سال وقّاص به ياد وطن افتاد و اجازه بازگشت خواست، اما امپراطور  امتناع كرد. پس از مدتي باز تقاضاي مراجعت به ديار خود را مطرح ساخت. امپراطور  دستي به ريش خود كشيد و زمزمه كرد: اين مرد مي خواهد باز گردد، امروز مي خواهد باز گردد هميشه در صدد باز گشت است. بايد تدبيري انديشيد و او را نگاه داشت. از آن موقع بود كه نام هوئي هوئي[4] عموميت يافت.

 سرانجام امپراطور  ترتيبي داد كه يك دختر زيبا به ازدواج وقّاص در آيد و او با اين تدبير، سروسامان يافت و از بازگشت منصرف شد و عمر خود را به خدمت در چين گذراند.[5]

همانطور كه مي بينيد خواب ديدن و يا ديدن ستارة تابان قابل قبول است و مي شود توجيه نمود ولي ادامه داستان ها در آن تاريخ غير قابل قبول است و سعد بن ابي وقاص نيز چنين سفري نداشته و در مدينه مرده است و قبرش هم در مدينه است. شخصي با نام سعد يا وقاص اگر باشد و منظور سعد بن ابي وقاص نيست و محل تأمل است كه احتمال دارد در زمان خليفه سوم كسي از طرف سعد براي تجارت رفته باشد و آنجا خود را چنين معرفي نمايد و يا اين كه اصلاً چنين چيزي نبوده و مسلمانان چين براي خود چنين داستان هايي ساخته اند.

 



[1] چينيان به صورتگري مشهورند:(نه از نقاش چين هرگز چنين صورتگري آمدSنه اين ناز و كرشمه از بتان آذري آمد)*

* شعر از امير خسرو دهلوي !نگر: چين و ارتباطات ايراني – اسلامي (مجيد هادي زاده) صفحه 187

 

[2] فنگ جين يوان (جاي نوشتن لغات چيني) ترجمه محمد جواد اميدوار نيا صفحات 3 و 4، ترجمه اين كتاب اسلام چين مي شود ولي مترجم عنوان فرهنگ اسلامي و ايراني در چين را بر آن بر گزيده اند.

 

[3] شي اَن امروز كه در آن روزگاران پايتخت بود.

[4] به مسلمانان چيني هوئي مي گويند هر چند امروزه يكي از اقوام مسلمان چيني مي باشد(10 مليت مسلمان در چين داريم)

[5] فنگ جين يوان ، ترجمه محمد جواد اميدوار نيا – صفحه 4 و 5



作者 阿斯卡尔 _ 王龙
关系我们表
姓名:
电子邮件 :
友情链接

版权所有伊斯兰教 什叶派