伊斯兰教 什叶派
祈求安拉赐福先知穆罕默德和他的后裔

بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

اشارات ابن بطوطه در باره سفر به چین

در اينجا جا دارد اشاره اي به سفرنامه ابن بطوطه گردد كه حاوي مطالب جالبي در اين موضوع مي باشد. البته به مطالب ديگري نيز اشاره خواهم نمود كه در سفر نامه ابن بطوطه آمده است.

 ابن بطوطه راجع به مطالب پيشين چنين آورده است كه:

روزي كه به اين شهر رسيدم (منظور به بندر زيتون همام فوكيدن) اميري را كه به سمت سفارت به دربار هند آمده بود ملاقات كردم، اين امر در مراجعت به چين همراه ما بود كه داستان غرق شده كشتی پيش آمد.

 وي مرا به صاحب ديوان معرفي كرد و منزل خوبي در اختيار من گذاشت، تاج الدين اردبيلي قاضي مسلمانان آن شهر كه مردي فاضل و كريم بود با شيخ الاسلام كمال الدين عبدالله اصفهاني كه يكي از صلحاي روزگار به شمار مي روفت به ديدار من آمد همچنين از بزرگان تجار آن شهر عده اي از جمله شرف الدين تبريزي كه از بازرگاناني بود كه من هنگام ورود به هندوستان از آن وام گرفته بودم به ملاقات من آمدند، اين مرد تاجر خوش معامله بود و قرآن را از حفظ داشت و زياد به قرائت آن مي پرداخت، اين بازرگانان چون در ميان كفار اقامت دارند وقتي مسلماني به آنجا مي رسد بسيار خوشحال مي گردند و مي گويند از سرزمين اسلام آمده و زكات اموال خود را به او مي پردازند و شخص تازه وارد يكباره چنان توانگر مي شود كه خود همپايه بازرگانان مي گردد از مشايخ بزرگ اين شهر برهان الدين كازروني را ديدم كه در بيرون شهر زاويه اي داشت و بازرگانان نذوراتي را كه براي شيخ ابو اسحاق كازورني مي كردند به او مي پرداختند. چون صاحب ديوان از ورود من آگاهي يافت مراتب را به خان كه پادشاه بزرگ چين است گزارش كرد و به او اطلاع داد كه من از سوي پادشاه هندوستان آمده ام[1].

 

مسلمانان ، قاضی و شيخ الاسلام چین و در نگاه ابن بطوطه

بعد از آنها تقاضا كرده كه مأموري همراهش كنند و او به كانتون برود بعد در تعريف كانتون راجع به مسلمانان چنين آورده كه: در يك طرف اين شهر مخصوص مسلمانان واقع شده كه در آنجا مسجد جامع و زاويه و بازار هم وجود دارد. مسلمانان براي خودشان قاضي و شيخ دارند. در هر يك از شهرهاي چين شيخ الاسلامي هست كه امور مسلمانان مربوط به او است و يك قاضي نيز براي رسيدگي به مرافعات معين مي شود. من در اين شهر در خانة اوحدالدين سنجاري كه يكي از بزرگان شهر و مردمي كريم و بسيار ثروتمند بود منزل كردم و چهارده روز آنجا ماندم. در اين مدت قاضي و ساير مسلمانان مرتباً تحفه هايي براي من مي فرستادند و هر روز دعوت جداگانه اي براي من به عمل مي آمد و در اين مهماني ها خنياگران و عشر خوانان چيره دست  نيز حاضر مي كردند.[2]

 

ملاقات پير مرد دويست ساله اي درچین که معاویه و يزيد بن معاويه را لعن میکرد

در ادامه داستان شگفت پير مرد دويست ساله اي را آورده اند كه:

 كه در چين كلان بودم شنيدم شيخي سالخورده كه سن وي بر دويست سال بالغ شده در آنجا وجود دارد كه نه مي خورد و نه حدثي از او ظاهر مي گردد و با وجود توانايي كامل از مباشرت با زنان خوداري مي كند و در غاري بيرون شهر به عبادت مي پردازد، من به آن غار رفتم و او را بر در غار ديدم، مردي نحيف بود و چهره اي سررخ گون داشت و آثار عبادت از سيمايش نمايان بود و ريش نداشت [3]سلام كردم دستم را گرفت و بوئيد و به مترجم گفت: اين مرد از آن سر دنيا است چنانكه ما از اين سر آن هستيم. بعد گفت تو داستان عجيبي ديده اي! آيا ياد داري به آن جزيره رفتي كه معبدي در آن بود و مردي در وسط بت ها نشسته بود و ده دينار طلا به تو داد؟

گفتم آري! گفت من همان كَسَم! من دستش را بوسيدم، ساعتي بيانديشيد و انگاه بدرون غار رفت و ديگر بيرون نيامد، چنان مي نمود كه از سخني كه به ما گفته بود پشيمان گشته است از اين امر متعجب گشته داخل غار رفتيم ولي شيخ را باز نيافتيم بلكه يكي از اصحاب او با مقداري پول كاغذي در آن جا بود و به ما گفت اين پول ها به عنوان ضيافت شما است بگيريد و برگرديد گفتيم ما منتظر شيخ خواهيم بود گفت اگر ده سال ديگر هم منتظر باشيد وي را نخواهيد ديد چه عادت او چنان است كه اگر كسي را بر يكي از اسرار خود واقف كرد ديگر از چشم او ناپديد مي شود و خيال نكن كه او جايي رفته بلكه هم اكنون در اينجا حاضر است منتها تو او را نمي بيني، از اين داستان در شگفت شدم و مراجعت كردم و قضيه را با قاضي و شيخ الاسلام و اوحدالدين سنجاري در ميان نهادم گفتند: و با همة غربايي كه به ديدن او مي روند از اين كارها مي كند و تا حال كسي ندانسته كه او تابع چه دين و آئيني است و آن كسي كه در مغاره ديديد و خيال كرديد كه يكي از اصحاب او است خود شيخ بوده و نيز گفتند كه شيخ در حدود پنجاه سال از اين شهر غيبت كرده و از يك سال پيش دوباره به آنجا بازگشته است، سلاطين و امرا و بزرگان به زيارت او مي آيند و او هدايايي به فراخور حال هر يك به آنان مي دهد و نیز هر يك از فقرا را كه همه روزه به زيارت او مي روند عطايايي مي دهد در صورتي كه غار مسكوني وي كاملاً خالي است و چيزي در آن ديده نمي شود. شيخ از تواريخ گذشته صحبت مي دارد و از پيغمبر اسلام ياد كرده مي گويد:

اگر در زمان او بودم به ياريش مي شتافتم همچنين علي بن ابي طالب (عليه و علي ابيه السلام) را به نيكي ياد مي كند و آنان را ثنا مي گويد ليكن يزيد بن معاويه را لعن مي كند و خود معاويه را به زشتي نام مي برد.

اين كه اين شخص مسلمان است ومحب اهل بيت عليهم السلام است هيچ شكي نیست .

 ايشان (اوحدالدين سنجاري) داستان هاي زيادي از شيخ براي من نقل كردند و از جمله اوحدالدين سنجاري گفت: روزي به غار پيش شيخ رفتم دستم را گرفت، يكباره به نظرم رسيد در كاخ بزرگي هستم و شيخ به تختي نشسته و تاجي بر سر نهاده و از دوسوي وي دختركان زيبا روي صف كشيده اند و ميوه ها از درختان در جويباري كه در آنجا جاري است می افتد و چنين مي پنداشتم كه من سيبي از آن میان بر داشتم تا بخورم كه ناگاه دوباره خود را در در غار پيش روي شيخ ديدم كه بر من مي خنديد از هول اين ماجرا بيماري سختي بر من عارض شد كه چنديم ماه طول كشيد و ديگر پيش شيخ نرفتم.[4]

 

عزت و احترام امير و قاضي و بازرگانان مسلمان به ابن بطوطه

ابن بطوطه در ادامه اشاره به عزت و احترام امير و قاضي و بازرگانان مسلمان به او مي افزياد كه: هنگامي كه به اين شهر (كنجغو) رسيديم قاضي و شيخ الاسلام و تجار با عَلم ها و طبل ها و بوق ها و شيپورها به اتفاق عده اي مطرب و خنياگر به استقبال ما آمدند و اسب آوردند ما سوار شديم و آنان پياده پيشاپيش ما راه افتادند و جز قاضي و شيخ ديگران سوار نشدند. امير شهر نيز به خدمة خود به پيشواز آمدند.... من هم در اين محوطه (محل سكونت مسلمانان) در خانه شيخ مسلمين كه ظهير الدين قرلاني نام داشت منزل كردم.[5]

 

طلبه اي كه در چین به حشمت و جاه رسيده بود

در ادامه اشاره اي دارد به طلبه اي كه به حشمت و جاه رسيده بود و چنين آورده كه:

 در يكي از همين روز ها كه در خانه ظهير الدين قرلاني بودم كشتي بزرگي فرا رسيد كه از‌ آن [6]يكي از فقهاي بسيار محترم آنجا بود، گفتند مولانا قوام الدين سبتي است مي خواهد به ديدن شما بيايد، من از اسم او تعجب كردم، بعد از سلام و احوالپرسي به نظرم رسيد كه او را مي شناسم، مدتي در او خيره شدم گفت مثل اين كه مرا مي شناسي!

 گفتم از كجايي؟ گفت: از بسته،

 گفتم من هم از طنجه ام. او دوباره بر من سلام كرد و شروع كرد به گريستن چنانكه مرا نيز گريه گرفت.

گفتم آيا در هندوستان بوده ايد؟ گفت آري در دهلي بوده ام.

در اين هنگام او را به ياد آوردم و گفتم مگر تو «بشري» نيستي؟ گفت چرا. (هستم)

اين بشري با دايي خود ابوالقاسم مرسي به دهلي آمده بود و در آن هنگام جواني بود كه هنوز سبزة خطش برندميده بود و طلبة زرنگ و باهوشي بود كه موطأ (ابن مالک) را از حفظ می داشت و من دربارة او با سلطان هند مذاكره كرده سه هزار دينار براي او گرفته بودم. سلطان در آن موقع از او درخواست كرد كه در هند بماند ليكن او نپذيرفت و به چين رفت و كارش بالا گرفت و ثروت فراوان به دست آورد. مي گفت در حدود پنجاه غلام و پنجاه كنيز دارد. دو غلام و دو كنيز و تحفه هاي بسياري به من داد و بعدها برادر همين شخص را در بلاد سياهان ملاقات كردم و واقعاً چه مسافت و فاصلة زيادي بين آنان بود[7].

 

احترام گذاشتن به پيران در چین در سفرنامه ابن بطوطه

راجع به احترام گذاشتن به پيران چنين آورده كه:

پيرمردان در چين احترام فراوان دارند و آنان را «آتا» يعني پدر مي نامند.[8] لازم به ذكر است كه‌ آتا كلمه اي تركي ايغوري مي باشد و به معناي پدر است و اينكه ابن بطوطه «آتا» را به مردم چين نسبت مي دهد مربوط به ايغورهاي چين است كه يكي از ده اقليت ملي مسلمان چين به حساب مي آيند و اين احوالاتي كه گذشت نشان دهندة عمق نفوذ اسلام در بين چينيان است. البته اگر خود مردم چين نيز در زبان چيني در آن دوران «آتا» را پدر به كار ببرند احتمال دارد چون نان را بين آنها نان به كار مي برند و جا دارد كه به لغاتي كه در زبان مسلمانان چيني رايج است و افرادي كه با مسلمانان چين در ارتباط هستند از آنها وام گرفته و آنها نيز لغات غير چيني را در كلامشان به كار برده اند اشاره اي شود.

 

رفتن ابن بطوطه به  عروسی مسلمانان چین  و  شنیدن اشعار فارسی از زبان چینیان

 ابن بطوطه در سفرنامه خود راجع به شعر پارسي در چين چنين آورده است كه:

 امير بزرگ «قرطي» كه امير الامراي چين است ما را در خانه خود مهمان كرد و دعوتي ترتيب داد كه آن را «طوي» مي نامند. (طوي در لغت تركي ايغوري به معناي عروسي است و بين ايغورها در آن موقع چندين روز مراسم جشن عروسي طول مي كشيد.) و بزرگان شهر در آن حضور داشتند در اين مهماني آشپزهاي مسلمان دعوت كرده بودند كه گوسفندها را ذبح كرده غذاها را پختند. اين امير با همه عظمت و بزرگي كه داشت به دست خود به ما غذا تعارف مي كرد و قطعات گوشت را به دست خود از هم جدا مي كرد و به ما مي داد. سه روز در ضيافت او به سر برديم هنگام خداحافظي پسر خود را به اتفاق ما به خليج فرستاد و ما سوار كشتي شبيه حراقه (حراقه در اين جا به نوعي كشتي تفريحي اطلاق شده است در اصل به معني قوميان دو سنگ چخماق است) خاقاني گويد:

اي بگه امتحان ز آتش شمشير تو        گنبد حراقه رنگ سوخته حراقه وار[9]

شديم و پسر امير در كشتي ديگري نشست، مطربان و موسيقي دانان نيز با او بودند و به چيني و عربي و فارسي آواز مي خواندند. اميرزاده آوازهاي فارسي را خيلي دوست مي داشت و آنان شعر به فارسي مي خواندند چند بار به فرمان اميرزاده آن شعر را تكرار كردند چنانكه من از دهان شان فرا گرفتم و آن آهنگ عجيبي داشت و چنين بود: 

 

تا دل به محنت داديم    در بحر فكر افتاديم

چون در نماز استاديم      قوي به محراب اندري[10]

اين بيت را مرحوم قزويني پيدا كرده اند که جزء غزلي است از طيبات سعدي و صورت صحيح آن اين گونه است:

تا دل به مهرت داده ام در بحر فكر افتاده ام          چون در نماز استاده ام گويي به محراب اندري[11]

 

شيخ الاسلام در محله های مسلمان چین

ابن بطوطه بعد از طي مسافتي به خطا يا چين غربي مي روند و بعد به خان بالغ (پكن) مي روند و در خانه شيخ برهان الدين ساغرچي منزل مي كنند و بعد از حوادثي در آنجا مراجعت مي كنند. در اين دوران فارسي زبانان و مسلمانان و تركان ايغور در جاه و شكوه فراوان بودند و چه بسيار افرادي كه در اين مسير خدمات كردند و نامي از آنها باقي نماند. همانطور كه در سفرنامه ابن بطوطه به شيخ الاسلام ها اشاره شد آقاي رضا مرادزاده نيز به نقل از موريس روسابي چنين آورده اند كه:

در شهر چوان جو، جامعه مسلمين پيشوايي به نام شيخ الاسلام (به زبان چيني هويي هويي تاي شي) داشتند كه نقش واسطه و ميانجي را با مقامات مغولي ايفا مي كرد. قاضي (به زبان چيني هويي جيائو فاگوان) در منازعات و مشاجرات قوانين و حقوق اسلامي را اعمال مي كرد. محلة مسلمانان، بازار، درمانگاه و مسجد خاص خود را داشت و اكثريت اين افراد به زبان هاي فارسي و عربي تكلم مي كردند. دربار يوان غالباً به مسلمانان اجازه مي داد كه در ماه رمضان روزه بگيرند، اطفال ذكور خود را ختنه كنند، قرآن تلاوت نمايند و حيوانات را شيوه اسلامي ذبح كنند.[12] چنين محله هايي در چين در حقيقت اولين جوامع اسلامي چيني مي باشند سيرافي در كتاب سلسله التواريخ راجع به مسلماني كه به قضاوت انتخاب شده چنين آورده كه:

 سليمان تاجر گفته است كه وزير پادشاه چين به خواسته شاه، مرد مسلماني را در خانفوا (كانتون) كه جايگاه تاجران است به داوري ميان مسلماناني كه به‌ آنجا مي آيند منصوب كرده است و هرگاه عيد شود آن مرد با مسلمانان نماز مي خواند و خطبه ايراد مي كند و براي پادشاه مسلمانان دعا مي كند و بازرگانان عراقي ولايت او، احكامي را كه صادر مي كند، انكار نمي كنند و كار او را مطابق به حق و آنچه در كتاب خداي عزوجل و احكام اسلام آمده مي دانند (و مي پذيرند[13]).



[1] ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، ص 740

[2]ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، ص 742

 

[3] از خصلت چینیان است که اغلب بر صورت ریش ندارند

[4] ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، صص742 تا 744

[5] ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، ص 744

 

 

[6] از اموال و داراییهای

[7] ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، صص745 تا 746

[8] همان، ص 749

[9] خاقانی ،دیوان اشعار ،قصاید، شمارهٔ ۱۱۱ - مطلع دوم

[10]ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم موحد، محمدعلي ، صص749 تا 750

[11] سعدي،کلیات سعدی ،غزل 542

[12] مرادزاده،رضا ، چگونگي نفوذ و گسترش اسلام در چين، ص 149

[13] سيرافي ،سليمان تاجر (+ابوزيد حسن سيرافي)، سلسله التواريخ يا اخبار الصين و الهند، ترجمه قرچانلو، حسين ، ص 56



作者 阿斯卡尔 _ 王龙
关系我们表
姓名:
电子邮件 :
友情链接

版权所有伊斯兰教 什叶派