伊斯兰教 什叶派
祈求安拉赐福先知穆罕默德和他的后裔

بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

منزلت مسلمانان چین در بین فرمانروایان

 علاوه بر اين، دو تن از امپراطور ان مينگ مجذوب و شيفته ي آيين اسلام شدند. امپراطور  هونگ وو (1368 تا 1398 ميلادي)، نخستين فرمانرواي مينگ، دو عموزاده مسلمان داشت و برخي ادعا مي كنند كه همسر اين امپراطور  نيز مسلمان بوده است. در دوران فرمانروايي اين امپراطور  و با موفقيت وي، سه مسجد بنا شد.

بر پايه توضيحات موجود در كتيبه هاي يكي از اين مساجد چنين آمده است:

«امپراطور  اعلام كرده اند كه به هر فرد مسلمان 50 تينگ پول كاغذي و 200 عدل ابريشم اعطا شود و مساجدي در دو مكان ساخته شود، يكي در نن جينگ و ديگري در شهر شيان. اگر مساجدي رو به ويراني نهاده باشند، مرمت و اصلاح آنان اجازه داده مي شود... دواير دولتي خريد همه ي اقلام مورد نياز در اين بازسازي را برعهده دارند. اگر انتقال و حمل كالاها و مصالح مورد نياز مستلزم عبور از گذرگاه ها و حصارها باشد، هيچ كس حق ممانعت و توقف آن ها را ندارند.»

ونيز در زمان امپراطور  «جنگ ده» (1506 تا1521 ميلادي) كه يازدهمين امپراطور  مينگ بود كه اطرافش پر از خواجگان و مشاوران مسلمان بود.

 وي اجازه ي توليد ظروف برنزي و ظروف چيني را به حاميان مسلمان خود اعطا كرد، و از فرستادگان سرزمين هاي اسلامي گوناگون در دربار خود استقبال و پذيرايي به عمل مي آورد.[1]

همانطور كه قبلاٌ به طور مفصل به درياسالار جنگ خه اشاره نموديم ايشان در زمان سلسله مينگ بودند ايشان ششمين نسل از اعقاب سيد اجل شمس الدين بخارايي بودند كه در كودكي وي را «ماخه» و نام مستعارش «سان بائو» بود.[2]

در زمان سلسله مينگ مسلمانان وضعيت خوبي داشتند ولي با سر كار آمدن سلسله بعدي وضعيت آن ها تغيير كرد و جالب است بدانيد كه سلسله مینگ يك سلسله بومي چيني بود ولي سلسله بعدي كه همان سلسله چينگ بود به دست مهاجمان منچو بنا نهاده شد.

 اين يك اشغال خارجي محسوب مي شد و پايه ي كار خود را بر «تفرقه بيانداز و حكومت كن» بنيان گذاشت. از همان آغاز، حاكمان اين خاندان بيزاري شديدي به مسلمانان نشان دادند و آن ها را به چشم پشتيبانان رژيم پيشين نگريستند.[3]

و اين باعث نفرت غير چينيان منچو كه سلسله چينگ را تشكيل مي دادند از مسلمانان شد و رافائل آن را با غرض ورزي وارونه توصيف مي كرد.

 



[1] مرادزاده،رضا ، چگونگي نفوذ و گسترش اسلام در چين، صص241 و 215

[2] مرادزاده،رضا ، چگونگي نفوذ و گسترش اسلام در چين ، صفحه 219

[3]  كتاني،علي ، اقليت هاي مسلمان در جهان امروز، مترجم محمد حسين آريا، صفحه 160



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

نفرت منچو های غیر چینی از مسلمانان چین در سلسله چینگ

«در سلسله چینگ (1911-1644) (درست است كه) حكام دستور دادند كه چنانكه سه تن يا بيشتر، از افراد هوئي (منظور مسلمانان مليت هوئي) بطور مسلح در خيابان قدم بزنند شديداً تنبيه خواهند شد و چنانچه خلافي مرتكب شوند روي صورتشان كلمه هوئي زي (ياغي) خالكوبي خواهد شد. اين عمل باعث خواري و ذلت آن ها و در عين حال به عنوان اخطاري براي سايرين تلقي مي گرديد.»[1]

اين مورد حالت حكومت نظامي در زمان حكومت چنگ(1911-1644) ميلادي را داشت و دليل بر نفرت مردم چين نسبت به مسلمانان نبود بخاطر اين بود كه اين سلسله براي ابراز نفرت نسبت به سلسله هاي قبل از خود که سلسله يوآن (مغول) نيز یکی از آن ها بودند و مسلمانان زيادي در حكومت های قبل فعاليت مي كردند بود. و نفرت به مغول ها باعث اين امر بود ولاغير.

چنان كه قبلاٌ نيز به تعداد زيادي از مسلمانان محبوب نزد چينيان اشاره نموديم. پس از انقراض سلسله يوان در دودمان مينگ مسلمانان وضعيت علمي خوبي داشتند هر چند مقامات دولتي چين معمولاً ترتيب تي اتخاذ مي كردند تا از آميزش فرستادگان مسلمان با چينيان عادي جلوگيري كنند، با وجود اين، سياست هاي دربار مينگ در قبال مسلمانان چين كاملاٌ با مدارا و بردباري توأم بود و آنان را بعنوان منجم و ستاره شناس، تقويم نگار و ... در اداره ي امور ستاره شناسي به كار مي گرفتند. امپراطور ان مينگ همچنين از وجود آنان بعنوان فرستاده و مترجم استفاده مي كردند. مسلمانان چين در زمينه هاي اكتشاف و اختراع، فلسفه و فرماندهي سپاهيان از پيشينه و شهرت بسزايي برخوردار بودند.

بنده تعجب مي كنم كه آقاي رافائل با كمال بي انصافي مي نويسد كه نفرت چينيان بخاطر آداب و سنن غير متمدنانه آنان بود اين مسلمانان چين متمدنانه ترين افراد بودند و خدمات زيادي به هموطنانه چيني خود از لحاظ علمي و متمدني نمودند.

 



[1] "جي پينگ وانگ" و "جرانگ ونگ وانگ" ، وشو در ميان مسلمانان چين ،مترجم دكتر منصور ايزدي، ، صفحه 13



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

نقدی بر نظریات پژوهشگران غیر مسلمان غیر چینی

افرادي كه به عنوان پژوهشگر فعاليت مي كنند بسياري از مواقع به خاطر بي اطلاعي از فرهنگ يك ملت و نيز فرهنگ يك دين استدلالاتي را مي كنند كه به خطا منجر مي شود بعضي از پژوهشگران نيز از روي قصد و عمد براي ستیز با یک دین و از بين بردن يك دين دست به نوشته هايي مي زنند و خود را منصف معرفي مي كنند و در آن شيطنت هاي خود را براي ايجاد مشكل به پيروان آن دين بكار مي برند كه كتاب مسلمان چين نوشته را ايزوائيلي، فائل يهودي از آن جمله است.

 وي در اين كتاب سعي بر آن دارد كه مسلمانان چين را از جامعه چين جدا سازد و مسلمانان را جداي از چينيان حساب كند و در جاهاي مختلف قضاوت هاي اشتباه بكار برد و خوانندگان و پژوهشگران را منحرف سازد بخصوص در مورد شيعيان با عنوان هاي رافضي و غيره نام برده است و هدف وي از اين بيان طرد نمودن كامل شيعيان است.

 و حقير از اين كتاب فقط اشاره به سفرنامه ابن بطوطه را آورده ام كه گريزي به سفرنامه بزنم. براي نمونه به مطلبي كه در مورد شيعيان آورده اشاره اي مي كنم ايزوائيلي، فائل چيني آورده است كه:

 «فرمانروايان چين همواره ناچار بوده اند با مشكل فرساينده ي مهار كردن شي يه- جيائو (فرقه هاي رافضي) دست و پنجه نرم كنند، زيرا مشخص كردن مرزي دقيق ميان آيين اصيل و بدعت كاري مشكل بوده است. در نظام نظارت پرقدرت و كارساز سنتي، نهضت هاي مذهبي كه همچون اديان نهادي به رسميت شناخته نمي شوند ناچار بودند پوششي براي خود بيابند و اغلب اين آمادگي را داشتند كه در برابر تهديد سركوب و به منظور ايجاد شيوه ي زندگاني مذهبي خاص خود، به مقاومت مسلحانه دست يابند.

 قدر مسلم آموزه هايي كه مدعي رستگاري جهاني بودند و خدايانشان را قدرتي برتر از نظم مي دانستند- جزميتي تلويحاٌ توهين آميز نسبت به قدرت دنيوي چيني- رافضي شمرده مي شدند. زيرا با اين تعريف، آموزه هايي مخرب و زيانبار براي نظام چين بودند.[1]

امثال اين موارد در كتاب فراوان يافت مي شود وي مسلمانان را از مردم چين جدا مي داند و حتي تهمت هايي نيز به آن ها مي زند تا در ميان مردم چين مسلمانان را منفور سازد او چنين آورده است كه:

اين ارتباط (بين مسلمانان و چينيان) مرز به مرز (يعني جداي از هم در يك جا)، نتيجه عوامل متناقضي بود كه مسلمانان با آن روبرو بودند. از يك طرف، آن ها جزو گروه هاي منفوري كه معمولاٌ اكثريت ميزبان، سعي در راندن آنان از خود دارند، شمرده نمي شوند.

بي گمان، اكثريت چيني، مقدم مسلمانان را به درون فرهنگ چين گرامي مي داشت و آن عده را كه تمايل به پيوستن به چيني ها داشتند، برمي گزيد و از طرف ديگر، مسلمانان كه خود را به سبب هويت مردودشان ناتوان مي يافتند در پي آن بودند كه خود را چيني معرفي كنند، بنابراين به شيوه هاي گوناگون متوسل مي شدند تا اكثريت چيني آنان را تحريم نكنند»

در جاي ديگري با استناد به يك مبلغ يهود چنين آورده است كه:

«مسلمانان چين آموخته بودند كه ميان توده مردم و جامعه ي اسلامي بسته خود، فرق بگذارند و در حالي كه در مورد تحقق اهداف دروني جامعه شان كاملاٌ مسمم هستند، در ظاهر خود را بي اهميت جلوه دهند. آن ها در واقع شبيه دزدي بودند كه مبلغ يهود اهل مزريچ در تمثيلي از او ياد مي كند:

(او به خاخام «زوسيا» چنين نصيحت مي كند: گوش كن، من نمي توانم دو قاعده ي عمده اي را كه بر رفتار و كردار انسان مشتاق خدمت به درگاه خالق حاكم است به تو بياموزم ولي سه چيز است كه تو مي تواني از طفلي بياموزي و هفت نكته نيز وجود دارد كه مي تواني از دزدي ياد بگيري... از دزد؟ بلي. اول آن كه تمام اعمال او مخفيانه است، دوم اينكه اگر امروز چيزي را مي خواهد به دست نياورد، سعي مي كند فردا آن را بدست آورد. سوم آن كه، به شركاي خود وفادار است. چهارم آن كه حاضر است در راه خواسته خويش جانش را فدا كند، اگر چه اين عمل ارزشي براي ديگران نداشته باشد... ششم آنكه از ناملايمات و سختي ها باكي ندارد هفتم آنكه هيچ چيز نمي تواند او را وادار به تغيير حرف كند، به عبارت ديگر نمي خواهد چيزي غير از آنچه هست، باشد. »

رافائل براي تنش ايجاد كردن در ادامه نقل قول از مبلغ يهود چنين آورده که:

 «اين واقعيت كه مسلمان چيني تمايل نداشت غير از آن كه هست ، باشد، با عضويت داوطلبانه ي وي در جامعه اش تأييد مي شود، هر چند كه مسلمان بودن اواز قبل معين بود يعني مسلمان به دنيا مي آمد ولاغير. ولي به لحاظ نظري و در عمل، ميان دو جامعه چيني و مسلمان تحرك افقي امكان پذير بود و روند اسلام آوردن چيني ها و گرويدن مسلمانان به آيين كنفوسيوسي از طريق نظام گزينشي، روندي ميسر و عملي بود. به نظر من، داوطلبانه بودن اساس عضويت در جامعه ي مسلمان، دقيقياٌ نكته اي بود كه به گونه اي تناقض آميز به جاي آن كه نوعي مفرّ براي تشنجات فزاينده باشد، برعكس قطبي شدن دو گروه را موجب شد. زيرا هنگامي كه عضويت در يك گروه داوطلبانه باشد، بالطبع مسأله برتري كه توجيهي براي انتخاب است مطرح مي شود. برتر بودن موجب تقابل و مواجهه با ديگران مي شود، چون آن ها نيز خودشان را برتر مي دانند (همچون مسلمان و چيني ها). تقابل ممكن است در شرايطي خاص، به شورش و تجزيه طلبي بيانجامد.»[2]

رافائل در كتاب خود در بحث فرقه ها نيز اشتباهات زيادي دارد. در جايي ديگر اسلام را بدعت معرفي كرده و سعي در ايجاد نفرت نسبت به مسلمين در چين دارد رافائل چنين آورده كه:

«اگر مسلمانان مورد نفرت و تحقير بودند (در واقع چنين نيز بودند، بويژه در سطح عامه مردم)، اين به خاطر بيگانه بودن، منشأ خارجي داشتن و آداب و سنن غير متمدنانه آنان بود- نه به خاطر پايبندي شان به كيش بدعت آميز.»[3]

همان طور كه مستحضريد با وقاحت تمام آداب و سنن اسلام را نيز غير متمدنانه معرفي مي كند. بيش از اين كلام را به درازا نمي كشم فقط كسي كه اطلاعات دقيقي از اسلام ندارد اگر كتاب "مسلمانان چین رویارویی دو فرهنگ" را بخواند دچار اشتباه مي شود. هرچند كه در مورد شيعه دوازده امامي گاهي درست معرفي كرده ولي در جاهاي ديگر با ارادت خاص به خوارج و وهابيت سخن به ميان آورده است هدف كتاب مسلنانان چين رويارويي دو فرهنگ چيزي به جز ايجاد تنش بين مسلمانان چين و غير مسلمانان چين نيست و حتي پا را فراتر از آن گذاشته و بين مسلمين نيز تنش ايجاد مي كند.

 لذا حقير استفاده از اين كتاب را براي پژوهشگراني كه اسلام را به خوبي نمي شناسند مناسب نمي دانم.

 



[1] ايزرائيلي،رافائل ، مسلمانان چين (رويارويي دو فرهنگ)، ترجمه حسن تقي زاده طوسي، صفحه 199

[2] ايزرائيلي،رافائل ، مسلمانان چين (رويارويي دو فرهنگ)0ترجمه حسن تقي زاده طوسي، صص178 و 179

 

[3] ايزرائيلي،رافائل ، مسلمانان چين (رويارويي دو فرهنگ)، ترجمه حسن تقي زاده طوسي، صفحه 142

 



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

به نظر محققان غير مسلمان چين درباره ي شيعيان چین

آقاي اميدوارنيا راجع به نظر محققان غير مسلمان چين درباره ي شيعيان آن كشور مطالبي آورده است كه اين مطالب محققان غير مسلمان خالي از اشكال نيست. محققان غير مسلمان چين اعم از ماركسيست ها و غير ماركسيست ها تا دو دهه ي پيش بنا به دلايل ذيل، به شيعيان و ويژگي هاي تفكر شيعي در آن كشور توجهي نداشته اند:

1-    قلت ظاهري پيروان تشيع در چين و منحصر تصور كردن آن ها به تاجيك هاي

سركوهي(در شهر تاشقورقان)درارتفاعات پاميروبعضي ازساكنان ختن ويارغند (ياركند، يارقند) و اطراف آن.

2-    دورافتادگي سرزمين هاي شيعه نشين و عدم دسترسي كافي محققان به آن ها

3-    وقوع حركت هاي اسلامي عمده در شمال غربي چين در نقاطي دور از محل اسكان

شيعيان اسماعيليه و دوازده امامي و نتيجتاٌ عدم توجه پژوهشگران به ويژگي هاي انقلابي تشيع

اگرچه حركت هاي اسلامي ياد شده نيز تا حدود زيادي تحت تأثير نقشبنديه چهريه بوده كه خود از پيروان تشيع در چين به شمار مي روند.

 مجموع اين عوامل باعث گرديده است كه محققان غير اسلامي چين اطلاعات لازم درباره ي اعتقادات شيعيان را در اختيار نداشته و در قضاوت راجع به آن دچار لغزش باشند.

 

لغزش های قضاوتی محققان غير مسلمان چين راجع به شیعیان چین

شواهدي از اين امر به شرح زير است:

1-    شيعيان چين در كوه هاي پامير و در دشت هاي ختن و و يارغند (ياركند، يارقند) هر شب جمعه بر

مزارهاي مقدس حضور مي يابند، دعا و نماز مي خوانند و بر سر گورها، شمع مي افزوند.

 پژوهشگران چيني بر اساس مطالعاتي كه بيشتر، از دانشمندان جامعه شناس و شرق شناسان شوروي سابق سرچشمه مي گيرد، اظهارنظر مي كنند كه چون بيشتر مردم سرزمين هاي غربي چين از جمله تاجيك ها، به اقوام «سكائي» و «كاسپين» داشته و آتش نزد آن ها «مقدس» بوده است، اكنون نيز اين آتش را بر آرامگاه مردگان خود زنده نگاه مي دارند.

و حال آن كه فلسفه شمع روشن كردن ما چيز ديگري است و آن روشن كردن محل است و كمكو استمداد گرفتن از آتش نیست.

2-    بر سنگ هاي گور بسياري از شيعيان در ايالت خود مختار نشين جيانگ اويغور نقش سم اسب ديده

مي شود. محققان چيني معتقدند كه تعلق به قوميت سكائي و اقوام صحراگرد، وابستگي به اقتصاد شباني و درگيري بر سر مرتع؛ و مناطق حاصلخيز مناسب براي دامداري، موجب احترام به نماد اسب به عنوان عامل مهمي در آن شيوه زندگي بوده كه آثار آن هنوز به صورت مقدس دانستن نقش سم اسب ترد تاجيك هاي شيعه باقي مانده است.

زمان سكاها دورتر از آن است كه ما به فرهنگ كنوني ربط دهيم جاي تأمل است.

3-    در تزئينات بناهاي اسلامي شيعي در چين، طبق سنن اسلامي و برخلاف هنر مرسوم بودائي از نقش انسان

استفاده نمي گردد؛ اما طرح انواع گل ها و گياهان و موجودات غير ذي روح مخصوصاٌ خورشيد ديده مي شود. خورشيد در زبان فارسي ختني «آفتاب»، اما در زبان سكائي ختني «اورمزد» ناميده مي شود.

پژوهشگران چيني حضور نقش خورشيد در تزئينات قبور و بناهاي اسلامي در آنجا را به تأثير فرهنگ زرتشتي مربوط مي سازند.[1]

جا دارد عرض شود كه اين استدلال درست نيست و علت استفاده كردن از خورشيد و طبيعت بخاطر ممنوع بودن تزيين مساجد به صورتگري ذي روح است در اسلام و اين تصاوير هيچ ربطي به استدلال اينها ندارد.

 



[1] اميدوارنيا،محمد جواد ، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز شماره 19، مقاله شيعيان در چين، صص77 و 78



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

شيعيان دوازده امامی چین

 آقاي اميدوار نيا كه خود عضو هيدت تحريريه مجله مطالعات آسياي مركزي و قفقاز و نيز كارشناس ارشد مسائل چين مي باشند و مقالات متعدد و كتب متعددي در زمينه چين نگاشته اند و بنده تا كنون (اردیبهشت 1392 شمسي) توفيق زيارت ايشان را نداشته ام ولي از مقالات و كتب ايشان استفاده كرده ام مقاله اي تحت عنوان شيعيان در چين را در فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز (شماره 19- پاييز 1376) به چاپ رسانده اند كه حاوي اطلاعات جامع و خوبي در اين موضوع مي باشد كه در قسمت شيعيان دوازده امامي چنين آورده اند كه:

شيعيان دوازده امامي بيشتر در شهرهاي «ختن» و «يارغند» و مناطق اطراف آن در ايالات خود مختار شين جيانگ اويغور اسكان دارند. به طوري كه از بررسي راه هاي ارتباطي در شين جيانگ و مطالعه منابع مختلف بر مي آيد انديشه و فرهنگ شيعي عمدتاٌ از ايران، از طريق پاكستان و تاجيكستان به چين نفوذ يافته است. شيعيان دوازده امامي چين از نظر اعتقادي همانند ساير پيروان مذهب جعفري هستند، ضمناٌ نكات ذيل نيز درباره ي آنها قابل توجه مي باشد.

1-    در شرايط فعلي، با توجه به درگيري ها در تاجيكستان و ناامني راه هاي آن، انتقال

فرهنگ شيعي به سين كيانگ چين از طريق جاده قراقوروم و بيشتر از شهر «گيلگيت» پاكستان انجام مي گيرد. بسياري از شيعيان دوازده امامي شهر هاي ختن و يارغند (ياركند، يارقند) خود را «كشميري» مي نامند.

2-    شيعيان دوازده امامي ختن و يارغند(ياركند، يارقند)  به خاطر دوري از امكن مقدسه

در خاورميانه و علاقه به زيارت اين اماكن در طي قرون و اعصار مبادرت به احداث آرامگاه هايي براي رهبران ديني خود كرده اند كه اسامي آن ها به ترتيب با اسامی دوازده امام (عليهم السلام) انطباق دارد. گرامي ترين اين آرامگاه ها  در يارغند آرامگاه «جعفر صادق» است.[1]

3-    رهبران ديني خود را «امام» «خطيب» «پيشنماز» مي نامند. عاوه بر «مسجد» داراي

«تالار يادبود» (تكيه) هستند كه در روزهاي عاشورا در آنجا نوحه هايي به نام «خاك كربلا» مي خوانند.

4-    شيعيان ختن و يارغند (ياركند، يارقند) داراي سنن انقلابي ايستادگي در برابر ظلم هستند.

حضور فعالان مسلمان منطقه در نهضت هاي ضد سلسله چينگ [2]در قرن هاي 19 و 20 (ميلادي) و درگيري هاي مكرر در سال هاي «انقلاب فرهنگي» در آنجا نشانه ي اين امر است.»[3]

 



[1] دايره المعارف اسلامي-چين، صفحه 57

[2] آخرين سلسله امپراطوري چين كه باانقلاب دموكراتيك در سال1911ميلادي سرنگون شد.

[3] اميدوارنيا،محمد جواد ، فصلنامه مطالعات آسياي مركزي و قفقاز سال ششم، دوره ي سوم شماره ي 19، پاييز 1376، مقاله شيعيان در چين، صفحه 73 و 74



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

نمونه ای از مبلغین تشیع چین

 شيخ محمود علي اكبر روحاني و مبلغ منطقه که پزشك سنتي هم هست از فعالان اين امر بودند فرزندش نور محمدخان نيز همچون پدر در اين امر فعال است. فرزند ديگر شيخ محمود علي اكبر از طريق پاكستان عازم ايران شد و بعد از دو سال تحصيل در ايران براي امر تبليغ شيعه به كشور خود بازگشت نمونه اين افراد كم نيستند ولي به دليل رعايت حال آنان از ذكر نام و تعداد آن ها صرفنظر مي كنم بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و با رهنمودهاي مقام معظم رهبري آيت الله خامنه اي حوزه ي علميه اي براي غير ايراني ها تأسيس شد و اكنون بيش از دويست نفر طلبه چيني الاصل در اين حوزه هاي علميه مشغول به فراگيري معارف ناب اسلامي مي باشند بنا به محدوديت هايي از توضيح بيشتر معذورم حقير در كتابخانه ديجيتالي شيعه به زبان چيني بيش از دويست و چهل كتاب و مقاله قرار داده ام.كه اين كتب و مقالات همه به زبان چيني مي باشد و از فعاليت هاي اين بزرگواران است من باب نمونه مي توان به ترجمه قرآن به چيني توسط آقاي سليمان باي جي سو اشاره نمود.

 



作者 阿斯卡尔 _ 王龙
 
日期 : Fri 3 May 2013

وضعیت شیعیان چین

عليرغم حضور پررنگ فرهنگ شيعي در اكثر مناطق مسلمان نشين چين و نقش م‍ؤثر شيعيان و ايرانيان در گسترش اسلام در اين كشور متأسفانه تعداد شيعيان ساكن در اين منطقه خيلي كم است. مانند منطقه ياركند استان سين كيانگ كه از لحاظ اقتصادي، فرهنگي و آموزشي در سطح پايين قرار دارند. كه بنا به نظري مهاجرت نياكان اين شيعيان از كشمير به ياركند در قرن شانزدهم و در دوران حاكميت عبدالرشيدخان حاكم مسلمان منطقه صورت گرفته است كه قبلاٌ به اين موضوع اشاره نموديم در سال 1911 با سر كار آمدن حزب كومين تانگ بر منطقه، پس از سقوط سلسله امپراطور ي چين مجدداٌ آزادي اديان برقرار و افرادي كه اجباراٌ منطقه را ترك نموده بودند از جمله تعدادي از شيعيان منطقه بلتستان و كشمير به منطقه ياركند بازگشتند و با راه اندازي مجدد مكتب خانه هاي شيعي و حوزه هاي علميه در مساجد (همان حالت مكتب خانه اي را دارد) به تبليغ مجدد تشيع پرداختندهمزمان تعدادي از علما و تجار ايراني نيز كه در گذشته با اين منطقه در ارتباط بودند با شيعيان ياركند ارتباط برقرار كرده و برخي از متون درسي و كتاب هاي تفسيري را از زبان فارسي به تركي اويغوري ترجمه نموده و تبليغات اسلامي شيعي دوباره رونق گرفت با سر كار آمدن جمهوري خلق چين (سال 1949) كم كم از رونق افتاد و تا جايي كه از سال 1966 تا 1976 كه دوران انقلاب فرهنگي چين بود هيچ يك از اديان رونق و رمقي نداشت و با به پايان رسيدن آن كم كم شروع به جوانه زدن كرد پس از انقلاب فرهنگي و بعد از مرگ مائو (سال 1977) رهبران جديد، آزادي هايي را در زمينه برگزاري مراسم هاي ديني به مسلمانان دادند در چنين شرايطي معدود شيعيان منطقه نيز كه به صورت پراكنده در شهر ها و روستاها زندگي مي كردند دوباره با هم مرتبط شدند و مراسم هايي براي عزاداري براي امام حسين عليه السلام بپا نمودند.

 



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

جايگاه اهل بيت عليه السلام در چین

راجع به مناطق ديگر شيعه نشين نيز همان طور كه قبلاٌ به سيداجل اشاره نموديم داريم كه استاد فرزانه آيت الله محمد واعظ زاده خراساني در مقاله اي عالمانه با عنوان «جايگاه اهل بيت عليه السلام در جوامع اسلامي» در خصوص سادات در چين مطالب ارزشمندي درباره ي سيد اجل شمس الدين گرد آوري و در آن بر حضور و نقش مهم ذريه اهل البيت عليه السلام در گسترش اسلام در سرزمين چين تأكيد كرده اند. ايشان در مقاله وزين خود نوشته اند:

«در چين هم نشاني از سادات هست. از جمله در كتاب «حاضرالعالم الاسلامي» نوشته شده است:

«سيد شمس الدين» در قرون گذشته به چين رفته و اسلام را در آن مرز و بوم نشر داده است.... وي مي گفت (منظور آقاي يحيي احمد از فارغ التحصيلان دانشگاه علوم اسلامي رضوي مشهد مقدس) در آنجا مراسم عاشوراي حسيني برگزار مي شود. زن هاي مسلمان نيز ولادت حضرت زهراعليهاالسلام راطي مراسم مجللي جشن مي گيرند. » در ادامه ي همين مقاله در خصوص سادات در يونان چين آمده است:

در خاتمه ي كتاب «شرح زنگي حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام)» نوشته مرحوم آيت الله مرعشي راجه به اعقاب و اولاد آن حضرت نوشته اند:

خاندان بزرگي از اولاد حضرت عباس در يونان زندگي مي كنند.[1] احتمال اينكه منطقه يون ناَن چين را يونان بنويسند بعيد نيست و احتمال دارد كه منظور همان (كشور يونان) باشد جاي تأمل است.

 



[1] واعظ زاده خراساني، محمد ، جايگاه اهل بيت عليه اسلام در جوامع اسلامي (مقاله) صص51 و 52 (اين مطلب را از كتاب آقاي  مرادزاده،رضا ، چگونگي نفوذ و گسترش اسلام در چين صص183 و 184 نوشته ام.)



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

تائید چهار نفر از امامان شيعه مذهب

چهار نفر از امامان شيعه مذهب، از جمله امام محي الدين مقدم و مقتداي سادات بخارا اقدام جنگي يوسف قادر خان را تأييد كردند و آن را جهاد في سبيل الله ناميدند و 40 هزار و به قولي 24 هزار نيروي كمكي براي وي بسيج و گسيل داشتند.

توجه:علماي بزرگ را در چين امام مي گويند و طلاب را خليفه و چهار امام منظور چهار نفر از علماي شيعه مي باشند.

اين سپاه بزرگ 140 هزار نفري متشكل از مسلمانان بغداد، غزنين و خوارزم در سال 999 ميلادي به فرماندهي يوسف قادرخان در كنار شهر كاشغر تجمع كردند. آنان لشكريان ختن را به سختي شكست دادند، به سرعت شهر كاشغر را باز پس گرفتند و آهنگ نواحي ديگر كردند. پس از تصرف چند شهر كوچك و بزرگ، اين نيروي عظيم متوجه مهمترين مركز بودائيان در جنوب كوههاي «تيئن شان» يعني شهر ختن، گرديدند و در كنار دروازه هاي شهرختن فرود آمدند. پس از محاصره ي طولاني ، سرانجام در سال 1001 ميلادي (به قولي 1006 يا 1009 ميلادي) شهر را تصرف كردند و با كشتن پادشاه ختن آن دولت را منقرض ساختند.

 بدين ترتيب پس از 24 سال نبرد و كشمكش ميان مسلمانان و بودائيان، سلطه ي هزار ساله ي آيين بودا بر ختن و نواحي اطراف آن به پايان رسيد و يكي از موانع عمده ي گسترش اسلام در ولايت شين جيانگ از بين رفت.

 در قرن بعد، اسلام در سرتاسر شين جيانگ از كاشغر و يارغند (ياركند) تا ختن انتشار يافت و آن ديار به پايگاهي مهم براي توسعه و گسترش اسلام در ساير مناطق سرزمين چين تبديل شد.[1] اين مناطق از مناطق شيعه نشين امروز است.



[1] مرادزاده،رضا ، چگونگي نفوذ و گسترش اسلام در چين، صص132 تا 134



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

شیعیان حسنی و علوی در چین

و حتي دوستداران اهل بيت عليه السلام خود به گروه هاي كوچكتري تقسيم شدند و فرقه هاي كوچك را ايجاد نمودند بطوري كه آقاي رضامرادزاده در اين موضوع چنين آورده است كه: پس از صدوق بغراخان فرزندش موسي عبدالكريم به مقام فرمانروايي دست يافت. او در آغاز امر شاخه ي شرقي قراخاني را به كاشغر انتقال داد.

 بعد از مدتي، اين حكومت به دو شاخه ي شرقي دوستدار خاندان امام حسن (عليه السلام) (حسني) به مركزيت كاشغر و شاخه ي غربي دوستداران امام علي (عليه السلام) (علوي) به مركزيت فرغانه تقسيم شدند. ايلك خان (998 تا 1012 ميلادي) از شاخه دعلوي (آل افراسياب) سرانجام دودمان ساسانيان را منقرض ساخت و تمام نواحي شمال آمودريا را به تصرف خود درآورد.

 در دوران زمامداري موسي عبدالكريم، فرزند صدوق بغراخان هزاران هزار نفر از اقوام ترك زبان به دين اسلام گرويدند و مدارس و مساجد و مزارات بسياري در سرزمين پهناور شين جيانگ ايجاد شد.

ابن مسكويه و ابن اثير از مورخان معروف مسلمان با تأييد اين خبر مي گويند كه در سال 960 ميلادي بيش از دويست هزار خانوار ترك به اسلام گرويدند.

براي هر فرد نكته بين واضح و آشكار است كه آنها كه محبين اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) بودند و به اسلام گروندگان نيز از محبين اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام) خواهند بود و منظور از ترك همان تركان چين مي باشند.

 حسن بغراخان، فرزند موسي و يوسف قادرخان كاشغر را به عنوان پايتخت خود برگزيدند و دامنه ي تصرفات و نفوذ خود را به سوي شمال شرقي و جنوب شرقي ولايت شين جيانگ گسترش دادند.

حسن بغراخان تمام عمر خود را با حرارت و خلوص در راه توسعه ي دين اسلام صرف كرد و در سال991 ميلادي و 992 ميلادي در منطقه ي بين سيحون و جيحون برجسته ترين پيروزي تاريخ قراخانيان را كسب كرد و با تصرف سمرقند و بخارا نام قراخانيان را بعنوان زمامداران جديد آسياي مركزي در صفحات تاريخ آن منطقه ثبت كرد.

حسن در سال 996 ميلادي دوباره به لشكريان منطقه ختن حمله برد و شهر كاشغر را كه بودائيان با استفاده از فرصتي اشغال كرده بودند، باز پس گرفت. حسن مانند پدربزرگش، صدوق بغراخان جهاد با بودائيان را يك فريضه مي دانست اما در نشر اسلام در ناحيه ختن توفيق چنداني به دست نياورد. در سال 998 ميلادي، سپاه مسلمانان و بودائيان در «يينگ جي شا» (ينگي حصار) به زدوخوردي شديد پرداختند و فرمانده ارشد سپاه قراخانيان به نام علي ارسلان خان در اين نبرد كشته شد و سپاه ختن بار ديگر شهر كاشغر را به تصرف درآورد.

 يوسف قادرخان، برادرزاده علي ارسلان خان از حاكم بخارا تقاضاي گسيل نيروي تازه نفس كرد.

 



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

نظری راجع به نیاکان شیعیان چین

 نياكان اينان، نخست در قرن سيزدهم ميلادي از كشمير هندوستان به ياركند چين كوچيدند. در اين زمان، عبدالرشيد خان، حكمراني اين منطقه را برعهده داشت.

 گويا هجرت آنان نيز از پي دعوت خود وي صورت گرفت، چونكه او از مسلمين مناطق كشمير و بلتستان درخواست نمود تا در امر حكمراني، او و دولتش را ياري رسانند.

 در ميان مسلماناني كه دعوت او را اجابت نمودند، شماري از شيعيان نيز به چشم مي آمدند كه در ميان آنان شخصيت ممتاز- مير حيدر علي خان، طبيب برجسته كشميري- كه جهت مداواي بيماران ياركند بدان ديار هجرت، وزآن پس در آن سكونت گزيد، نيز، وجود داشت. مير حيدر علي، گويا از پس خدمات برجسته اي كه به عنوان طبيبي حاذق به انجام رسانيد، مورد توجه عبدالرشيد قرار گرفت؛ و سرانجام با دختر او پيمان زناشويي بست.

و پس از آن كه اعتبار سياسي/اجتماعي يافت، ياران خود را از كشمير فرا خواند تا باب تجارت ميان آن منطقه و ياركند را باز، و به تجارت چينيان ياري رسانند. زان پس تجارتي دو سويه و بسيار سودآور در ميانه ي كشمير، ياركند، بلتستان برقرار، و به همين صورت با گذر زمان، شيعيان در آن منطقه فزوني يافتند.

اين دوران اما چندي نپائيد. چونكه از ديگر سوي، آفاق خواجه كه خود نه تنها در شمار رهبران طرق معنوي صوفي منطقه قرار داشت، كه از سوي حكومت مركزي نيز حمايت مي شد.

 و از اين رو حكومت معنوي را با حكومت نظامي در خود گرد آورده بود. به مخالفت و بلكه مبارزه با سلطان عبدالرشيد و ميرحيدرعلي پرداخت. و با كاستن از آرامش منطقه سر در پي محدود نمودن قدرت شيعيان نهاد. او سرانجام توانست با مسموم كردن، عبدالرحمان خان- برادر عبدالرشيد، كه پس از فوت او به سلطنت رسيده بود. وزان پس انهدام نيروي نظامي او، حكومت منسوب به سلطان عبدالرشيد را مضمحل و ياران او را به بند كشد. در اين زمان، كه با به قدرت رسيدن ياران آفاق خواجه همراه بود، شيعيان به سختي مورد اذيت قرار گرفته و از امتيازات اجتماعي خود محروم شدند. در اين زمان بسياري از آنان با ترك كاشانه و انباشته خود، تنها و با دستاني خالي به كشمير و بلتستان بازگشتند. وزان پس تمامي دارائي آنان در دست مهاجمان سني مذهب قرار گرفت.

معدود شيعيان بجا مانده در منطقه نيز، زان پس روزگار خوشي را تجربه نكردند.

 زیرا آنان نيز به بهانه غير بومي و مهاجر بودن، از سوي حاكمان جديد بسختي مورد تهاجم قرار گرفتند؛ تا آنجا كه تنها تدبير در ادامه ي حيات خود را در انزوا گزيني و جامعه گريزي يافتند؛ از اين رو و بدين سان، گسترش و رشد تشيع در آن سامان پايان يافت و شيعه براي هميشه صورت فرقه اي محدود را پيدا كرد.[1]

 



[1] هاديزاده،مجيد ، چين و ارتباطات ايراني، اسلامي، صص236 تا 238



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

نمودهای واضحی از تشیع  و شیعیان در چین

آقاي هادي زاده با اشاره به ترجمة عربي كتاب آقاي ابراهيم فنگ جين يوان چنين آورده که:

1-مسلمانان چيني، به رنگ سبز علاقه اي ويژه ابراز مي دارند، تا آنجا كه طلاب اسلامي آن مُلك، در مراسم فارغ التحصيلي خود، تنها از اين رنگ به عنوان لباس خويش استفاده مي نمايند. عموم مردم نيز اينان را «صاحبان لباس هاي سبز عربي» مي خوانند. توجه به تقابل دو رنگ سبز و سياه در لباس علويان و عباسيان، و اختصاص اين رنگ به لباس هاي سادات اهل بيت (عليهم السلام) نشان از گسترش انديشة شيعي اوليه در ميان مسلمين چيني دارد.

2-عموم مسلمانان آن كشرو، عالمان بزرگ خويش را كه از منزلتي برتر برخوردارند، «امام» و طالبان علم را (طلبه هاي علوم ديني) را خليفه مي خوانند .[1] پر واضح است كه اينان امام را برتر از خليفه مي دانند[2] و اين از آموزه هاي اصلي هميشگي تشيع بوده است.

3-از آنجا كه كتب ديني – و نه دستي – مورد استفادة آنان، نوعاً به زبان فارسي نگاشته مي شده، تا كنون نيز –همانگونه كه پيش از اين ديديم- كلمات فارسي بسياري در فرهنگ ديني آنان به چشم مي ايد، استفاده از كلمات نماز، آبدست و روزه، به ترتيب به جاي كلمات صلوه، وضو و صوم در همين شماره است .

استفاده از اين كلمات، هنوز هم در ميان برخي از معمران مسلمان چين رايج است. اما بنا به برخي نوشته ها، گذشته از اين كلمات جملاتي ني در ميان آنان به زبان فارسي رايج است؛ نظير:

نيت آبدست: «نيت كردم كه آبدست كنم از براي داشتن حدث را و مباح گردانيدن نماز را»؛

نيت نماز نافله بامداد:«نيت كردم كه بگزارم دو ركعت سنت نماز بامداد روي مي آورم به سوي كعبه خالصاً لله تعالي»؛

 نيت فريضة نماز بامداد:«نيت كردم كه بگزارم دو ركعت فريضة نماز بامداد وقت روي آوردم به سوي كعبه خالصاً لله تعالي اقتدا مردم به امام»؛ [3]

و مي دانيم كه ايران همواره مهد و متكاي تشيع بوده و زبان فارسي، زبان نمادين آن بر شمرده شده است. (*[4]-متون درسي در حوزه ها بيشتر به زبان فارسي است. از جمله «خطبات»، «اربعون»، «گلستان»، «مرصاد»، «حسيني» [5]و غیره. همچنين در وضو، غسل و نماز هم جملات متعددي به زبان فارسي است.[6]

در اغلب مطالب ديني روزمره نيز كلمات و جملات فارسي به كار مي رود.

*- احترام به تفسير قرآن، با روش تركان و مسلمانان كشورهاي ديگر متفاوت است، چرا كه آنان فقط نص قرآن را قبول دارند.

و احاديث را ناسخ بر نص آيات قرآن نمي دانند بر خلاف اهل سنت كه آن را ناسخ آيات قرآن نيز مي دانند)[7]

4-  و باز ديديم كه در آن سرزمين، اهتمام ويژه اي –و به ويژه از سوي زنان به برگزاري مراسم سالروز شهادت حضرت صديقة كبري (عليها السلام) نشان داده مي شود. اين اهتمام تا امروزه همچنان پا برجاست و پر واضح است كه تنها از منشأي شيعي سرچشمه گرفتة، و به عنوان امتداد انديشه هاي شيعي در آن سامان ادامه يافته است .

(*- بزرگداشت ياد علي (عليه الاسلام) و فاطمه (سلام الله عليها). هر سال، چهاردهمين روز ماه رمضان را روز فاطمه (عليها السلام) و يا روز يادبود دختر پيامبر (صلی الله  عليه و اله) مي خوانند و آن را روز وفات فاطمه (عليها السلام) مي دانند و در اين روز زنان مسلمان با جمع آوري پول و مواد لازم غذا درست مي كنند و از آخوند براي روضه خواني به ياد فاطمه (عليها السام) دعوت مي كنند. پيروان طريقت قادريه «جيو ساي پينچ» حتي فاطمه (عليها السام) را سرمشق مادران مي خوانند چنين احترامي حتي در مورد خديجه (سلام الله عليها) همسر (حضرت) محمد (صلی الله  عليه و السلام) نيز ديده نمي شود.)[8]

حقیر درگزارش سفر تبلیغی خود به چین با عنوان «سفري به مكه چين» كه ضميمه  کتاب نیز شده است درباره صلوت حضرت زهرا (سلام الله عليها)آورده ام كه همه اين ها دليل بر تأثير پذيري از فرهنگ تشيع است و آن صلوات بدين قرار است: اللهم صل  و سلم و بارک علي فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها ....

5-اسامي مسلمين چيني تا امروزه نيز، از فرهنگ خاص شيعي خبر مي دهد. در اين شمار است نام هاي مبارك علي، حسن، حسين، فاطمه (علي صاحبيها آلاف التحيه و الثناء) كه در شمار پر بسامدترين اسامي متداول در ميان آنان است.

حقير با امام جماعت مسجد شوچون در پکن دوست هستم اسم ايشان «مرتضي علي» است و نيز در لين شيه (مكه چين) دوستي دارم كه نامش رسول الثقلين است. يك بار از او پرسيدم كه ثقلين يعني چه در جواب گفت كتاب الله و عترتي، از روي عمد گفتم و سنتي، ايشان باز گفتند: و عترتي اهل سنت بجای و عترتی "و سنتي" را به كار مي برند و شيعیان هستند كه و عترتي به كار مي برند. اين فرد با اينكه اعتقادات شيعي دارد باز به فقه حنفي اعمال عبادي خود را انجام مي دهد.)

6-حكايت گري دلاوري هاي امير المؤمنين (عليه السلام) در جنگ ها، كه خود در شمار فرازهاي پر اهميت تاريخ اسلام است، از مهمترين ترجيع بندهاي واعظان و مذكران چيني، در منابر و مجالس وعظ است. از همين رو، تا امروزه نيز ذوالفقار در ميان آنان به عنوان شمشير آن حضرت، از قداست و احترام ويژه اي برخودار است.

حقير تصوير آن را در گزارش «سفري به مكه چين» آورده ام در پكن مسجد نيوجيه محلي براي فروش ظروف و وسايل مذهبي وجود دارد كه در آنجا بر بشقابي چيني آن شمشير را با نوشته هاي (لاسيف الّا الذوالفقار و لافتي الاعلي[9]) و شهادتين و ترجمه شهادتين ديده ام و از آن عكس گرفته ام.

 (*- واعظان در سخنراني هاي خود اغلب از شجاعت علي (عليه السلام) در جنگ ها تمجيد مي كنند، اما دربارة خدمات نظامي بزرگ عمر سخني به ميان نمي آيد. در اين جا نگارنده به خاطر مي آورد كه در جواني بر شمشير استاد شمشير بازي از قوم هوئي، علامت ذوالفقار را ديده است. و بر هر دو سوي شمشير آيات قرآني حك شده بود. استاد شمشير باز آن را شيئي گرانبها مي دانست و به هيچ قيمت حاضر به فروش آن نبود. مي گويند ذوالفقار به علي (عليه الاسلام) تعلق داشته است و او آن را از پيامبر (صلی الله  عليه و آله) دريافت كرده بود و پيامبر نيز آن را از دست جبرئيل گرفته بود. علي (عليه الاسلام) به دفعات در جنگ ها پيروز شد و چون شير شجاع بود.)

7- در ميان عموم مسلمين چين، و به ويژه صوفيان آن ديار، دعائي هشت بندي مرسوم است، كه مي توان آن را حاوي يك دوره اعتقادات مسلمين دانست. [10] ذكر توحيد- در قالب تهليل و امثال آن- بيان عدل الهي، و ايمان به نبوت پيامبر اكرم (صلی الله  عليه و آله) نكات مندرج در اين دعا است.

آنچه اما در اين ميان شاهد سخن ماست، تصريح به اعتقاد به امام ائمه دوازده گانه – با ذكر عدد و نام يكايك آن سروران مؤمنين – است؛ كه بدون ترديد، دست كم متشيع بودن عموم آنان را، از طريق تأثير تشيع بر فرهنگ چين نشان مي دهد.

حقير در سفري به مكه چين ماجراي قرآن صلوا كبيره را به همراه تصوير آورده ام و اين قرآن بيش از سي صد سال در دست يكي از خانواده هاي چيني دست به دست گشته است جالب توجه اينكه صلوات كبيره اي كه كل قرآن را داخل آن نوشته اند با صلوات كبيره اي كه در ورودي هشت وجهي مسجد امام اصفهان (جامع عباسي) آمده تفاوتي دارد و آن اضافه نمودن لفظ امام بر سر تك تك ائمة معصومين (عليهم السلام) مي باشد و آن صلوات بدين قرار است:

«بسم الله الرحمن الرحيم اللهم صل علي محمد المصطفي و علي علي المرتضي و علي فاطمه الزهرا و علي امام الحسن المجتبي و علي امام حسين شهيد الكربلا و علي امام زين العابدين و علي امام محمد الباقر و علي امام جعفر الصادق و علي امام موسي الكاظم و علي امام علي ابن موسي الرضا و علي امام محمد التقي و علي امام علي النقي و علي امام حسن العسكري و علي امام محمد المهدي (عليهم آلاف التحيه و الثناء)»

 وجود چنين قرآني در اين خانواده نشان مي دهد كه اين ها شيعيان دوازده امامي هستند ولي به دليل كم كاري ما اعمال خود را به فقه حنفي انجام مي دهند. به عبارت ديگر اينان اهل سنت دوازده امامي هستند.)[11]

و نيز شعري كه به زبان فارسي مي خواندند و در كتابي كه حقير عكس كل آن كتاب را گرفتم[12]. اين شعر را در نگاه اول شايد تصور كنيد كه دعايي عربي است و آن به خاطر اين است كه اعراب گذاري نموده اند شعري است از ابوالقاسم انوار [13]و به اين قرار است كه:

نور ولايت توييشاه سلام عليك         شمع هدايت توييشاه سلام عليك

معدن احسان تويي، مظهر عرفان تويي        كاشف فرقان تويي شاه سلام عليك

جام مصفي تويي، شاه معلي تويي،                 مقصد اقصي تويي شاه سلام عليك

صدر ولايت پناه، بنده روي تو ماه،              خصم تو را رو سياه شاه سلام عليك

حضرت حق را ودود، مالك ملك شهود،         قاطع كبر و جهود شاه سلام عليك

آيت محكم تويي، اعلم و اكرم تويي،           جام تويي، جم تويي شاه سلام عليك

عيد تو نوروز تو، طالع پيروز تويي،             ماه دل افروز تويي شاه سلام عليك

با همه انبياء آمده اي در خفاء                       ظاهر با مصطفي شاه سلام عليك

لحمك لحمي نبي، گفت تو را اي ولي   سرور مردان  (علي)(عليه السلام)شاه سلام عليك

درج در لافتي، برج مه هل اتي،                       انت ولي الوری شاه سلام عليك

سرو ولايت تويي، حسن و ملاحه تويي،         غايت غايت تويي شاه سلام عليك        

بابا شپر و شپير خسرو والا گهر                      مرشد اهل هنر شاه سلام عليك  

حيدر صفدر تويي، ساقي كوثر تويي،          خواجه قنبر تويي شاه سلام عليك              

پشت و پناه امم، در همه عالم علم     از همه روي محترم شاه سلام عليك         

قاسم مسكين تو در ره و در دين تو                بنده تمكين تو شاه سلام عليك[14]            

لازم به ذكر است كه به جاي نام مبارك امام علي عليه السلام از كلمه حضرت استفاده مي كردند. اينان از فرقه قادریه بودند ولي به فقه حنفي اعمال عبادي خود را انجام مي دادند. بر سر در گواگنبه ذكر الله، اكبر محمد رسول الله (صلی الله  عليه و آله) و علي ولي الله (عليه السلام)  نقش بسته و نيز حديث شريف «انا مدينه العلم و علي بابها فمن اراد العلم فليأت الباب» در سر در ورودي قسمت مزارها بر تابلويي نقش بسته بود.

8- در اين شمار است بي عنايتي آنان به بني اميه و بني عباس كه به گونه ي ظاهري، سازندگان بخش عمده اي از تاريخ اسلامند. اين باور آنان، در تضادّ مستقيم با عموم ساكنان مناطقي همچون شمال آفريقا است، كه در اين زمينه، كمتر از تشيّع نقش پذيرفته اند. ديدگاه مسلمين چين نسبت به امويان و عبّاسيان، به گونه اي است كه عليرغم تدريس تمامي موادّ درسي حوزه هاي علميّه ي جهان اسلام در آن سامان- همچون فقه،تفسير، ادبيات، فلسفه، عرفان و...- اما مادّه ي درسي تاريخ اسلام در آن كشور تدريس نمي شود؛ تا ياد آنان و يادكرد از آنچه بوسيله ي آنان بر امّت مرحومه رفت، فضاي جامعه ي اسلامي را نيالايند.[15]

9- آقاي «جين جي تانگ» به اين نكته اشاره مي كند كه در حوزه هاي علميه و مساجد چين همه گونه مواد درسي وجود دارد، ليكن درس تاريخ دين اسلام در آنان ديده نمي شود. به نظر او دليل اين امر به طور حتم آن است كه هرگاه صحبت از تاريخ اسلام به ميان آيد، چاره اي جز پذيرفتن مشروعيت خلفاي بغداد نيست و چون اين امر به صورت يكي از موازين در مي آيد، اصل تشيع حاضر به قبول آن نيستند.

10- آقاي «فنگ جنگ لي يه» محقق معاصر قوم هوئي نيز در مقاله ي «هشت اصل فرقه قديم» به دو نكته اشاره كرده است: اول اينكه گاهي ممكن است آخوندهاي فرقه قديم در وعظ هاي خود درباره ي امام غائب (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نيز صحبت كنند، اما در سخنراني هاي اهل سنت هرگاه در مورد امام غائب اشاره اي مي شود همه شنوندگان مي دانند كه مربوط به يكي از اصول اعتقادي اهل تشيع است. دوم اينكه «ماچينگ باي» مترجم چيني كتاب «پيروزي در انتشار دين» مي نويسد:

 عامل جدايي شيعيان دوازده امامي از پيروان چهار خليفه بزرگ اهل سنت آن است كه شيعيان، دوازده امام را بر حق (مشروع) مي دانند.

 در نتيجه، در فرقه هاي اهل تسنن كشور چين برخي از آثار نفوذ شيعيان ديده مي شود.

 همان طور كه پيش از اين نيز اشاره شد، از دوران سلسله هاي «تانگ» و «سونگ» تا سلسله «يوان»[16] بعضي از پيروان مذهب شيعه به چين آمدند و به تبليغ دين پرداختند و سنن آنان وارد اين كشور شد. همان گونه كه «پانگ شي چيان» آخوند در كتاب «نه سال در مصر» گفته است:

ممكن است در گذشته هاي بسيار دور، مسلماناني كه از طريق دريا وارد چين شده اند همه اعراب سني مذهب بوده باشند و مسلماناني كه از جاده هاي زميني (جاده ابريشم) به شمال غربي چين رسيده اند، همه ايرانيان شيعه مذهب بوده باشند.

البته لازم به ذكر است كه امثال عبصره و سليمان تاجر سيرافي و ابوزيد حسن سيرافي و ابن ماجد شيعه مذهب همه از طريق دريا به چين رفته اند و شيعيان در مسير دريا نيز بي بهره نبوده اند.

 اين دو گروه در دوران هاي تاريخ طولاني در سرزمين وسيع چين، به تدريج با يكديگر اختلاط يافتند و تسنن چين را پديد آوردند كه مذهب سنی با برخي از آداب و عقايد شيعي است.

مذاهب اسلامي كه در كشورهاي ديگر به مثابه آب و آتش در يكجا نمي گنجند. در چين با يكديگر همزيستي يافتند و به صورت يك روح در دو بدن درآمدند.

 اين رويداد كه در ساير مناطق جهان به ندرت مشاهده شده است نشان مي دهد كه مسلمانان حال و آينده چين متحد خواهند بود و كدورت و بيگانگي بين آنان راه نخواهد يافت. اين يكي از سنن عالي مسلمانان چين است.

در سال  2009 (میلادی) كه حقير براي دوره ي آموزش زبان چيني در دانشگاه زبان و فرهنگ پكن BLCU رفته بودم موقع عصر كلاس هايم تمام مي شدند به مساجد پكن سر مي زدم[17] . موقع نماز به مسجد شوچون رسيدم امام جماعت مسجد (آقاي مرتضي علي) هنوز نيامده بودند و مسلمانان حاضر در مسجد بعد از احوال پرسي وقتي كه متوجه شدند بنده نيز آخوند هستم به اصرار از بنده خواستند كه امام جماعتشان شوم بنده عرض كردم كه من شيعه هستم در كمال تعجب ديدم كه اصرار كردند كه امام جماعتشان شوم موقع نماز، اذان و اقامه با "اشهد ان عليا ولي الله، اشهد ان عليا حجت الله" گفتم و نماز را به فقه شیعی خودمان خواندم و آنها همه اقتدا كردند و نمازشان را خواندند.

و نيز در سال 2011 نيز كه باز براي دوره ي آموزش زبان چيني در همان دانشگاه رفته بودم با يكي از مسلمانان چيني در دانشگاه آشنا شدم و ايشان مسجد« نان شيه پوا» را با عنوان مسجد شيعيان به حقير معرفي نمودند از روي نقشه محل مسجد را پيدا كردم و بدانجا رفتم . اينبار براي اينكه حساسيت نسبت به خودم از طرف دولت چين ايجاد نكنم عمداٌ زمان نماز رفتم. موقعي كه نمازم را مي خواندم و كاغذي به جاي مهر گذاشته بودم در وسط نماز بودم كه با كمال تعجب ديدم يكي از مسلمانان مهر نمازي را روي كاغذ قرار دادند و رفتند نماز را تمام كردم از اهل مسجد برنامه اقامه نماز جماعت را جويا شدم آنها گفتند در اين مسجد دو بار نماز جماعت اقامه مي شود يكبار توسط اهل سنت و بار ديگر توسط شيعيان و اغلب شيعيان جمهوري آذربايجان، افغانستان و ايران براي اقامه نماز جماعت حاضر مي شوند. از اين گذشته اما مي توان به صورت روشن تر، به حضور تشيع در چين اشاره نمود.

 

عمده ي شيعيان چین در ياركند

هم اكنون مركز عمده ي شيعيان آن ملك، منطقه ياركند [18] است، كه اگر چه تنها چند هزار شيعه را در خود جاي داده اما به سبب تمركز آنان مركزيت تشيع را دارا مي باشد.

 

شهرستان كرچه ديگر منطقه تحت نفوذ تشيع

شهرستان كرچه[19] از استان سين كيانگ، ديگر منطقه تحت نفوذ تشيع در ميان مسلمانان چيني است.[20]

در شهرستان كرچه سين كيانگ هزاران نفر اويغور به تعليمات ائمه شيعه معتقد هستند. گفته مي شود كه آنها در شرق كرچه يك مسجد ساده ساخته اند كه از جمله مراكز مهم مذهبي آنها به شمار مي رود. در گوشه اي از مسجد، چند پرچم سه گوش با رنگ هاي سياه، سفيد و سبز قرار داده كه روي پرچم سياه يك دست با پنج انگشت با نخ سفيد دوخته شده كه به نظر پيروان شيعه (پيروان شيعه چيني):

 انگشت بزرگ نشانگر (حضرت) محمد (صلی الله  عليه و آله ) و

انگشت سبابه نشانگر (حضرت) علي (عليه السلام) و

انگشت ميانه نشانگر (حضرت) فاطمه(عليه السلام) و

انگشت حلقه نشانگر (حضرت) حسن (عليه السلام) و

انگشت كوچك نشانگر (حضرت) حسين (عليه السلام) است.

و حال انکه در بین شیعیان ایران و آذربایجان وعراق و افغانستان  نشانگر دست قمر منیر بنی هاشم آقا ابوالفضل العباس علیه السلام برادر و پرچمدار و یاور امام حسین علیه السلام است که دست از بدن جدا شهید شدند.

دو تابلوي نقاشي ديگر در دو طرف مثل هم بوده كه يك نفر بر اسب قرمز سوار شده و پرچم سبزي را در دست گرفته و اسب او در ميان آب ايستاده و در اطراف آن نيز تصوير چند خيمه وجود دارد. در قسمت ديگر ديوار، همچنين عكس رنگي امام خميني (ره) رهبر انقلاب اسلامي ايران ديده مي شود. شيعيان اين منطقه به امام خميني (ره) خيلي احترام مي گذارند. آنان خود را شيعه اثني عشري معرفي مي كنند. آنها اعتقاد دارند كه (حضرت) علي (عليه السلام) تنها جانشين قانوني (حضرت) محمد (صلی الله  عليه و آله ) بوده و پس از حضرت علي (عليه السلام) اين ائمه هستند كه جهان مادي را اداره مي كنند. امام دوازدهم نيز از نظر غايب شده و هنگامي كه ظهور كند تمام جهان تحت تسلط وي قرار خواهد گرفت. ضمن اينكه ايشان روز عاشورا را يكي از روزهاي مهم مي دانند و در ايام محرم به عزاداري براي(حضرت) محمد (صلی الله  عليه و آله )، (حضرت) فاطمه(عليه السلام) و 12 امام (عليه السلام) مي پردازند.[21] آنها صلوات را بدين صورت مي فرستند«اللهم صل علي محمد و علي آل محمد.»

در كتاب خطب شماري از خطب جمعه، ويژه ايام محرم و صفر موجود است كه به گونه اي خاص، در اين دو ماه خوانده مي شود.

 نيز مي توان به ياد كرد از ائمه هدي و بويژه واقعه كربلا در اماكن مذهبي آن سامان اشاره كرد.

 

ابياتي به فارسي و تركي بر كرانه هاي مسجد جامع كاشغر چین

 در اين شمار است ابياتي كه به فارسي و تركي بر كرانه هاي مسجد جامع كاشغر- بر كناره ي مرقد آفاق خواجه- نقش بسته، و يكسر فرهنگ شيعي آن بلاد را نمايش مي دهد:

آن شهيد كربلا،

پور شافي مصطفي،

زوج زهراي سيادت،

فاطمه تاج النساء،

خوشا معبر پاك بهجت قرين،

 اولور مفتخر حسيندن ملك چين.....

گفتيم كه شماري از مسلمان نخست، در شمار شيعيان قرار داشتند. با اين همه اما، جاي تأسف است كه امروزه اين گروه در ميان مسلمانان چيني، در اقليت كامل قرار گرفته اند.

 



[1] به خليفه ملّا نيز اطلاق مي شود. نگر: فرهنگ اسلامي و ايراني در چين، صفحه 246

[2] فهمي هويدي نيز به اشاره به همين مطلب مي نويسد: «و يعظون الإمام (الذي يرتبط باسم علي بن ابيطالب) (عليه السلام) أكثر من لقب الخليفه، فيعتبرون الستاد إماماً و تلاميذ خلفاء» نگر: الاسلام في الصين، صفحه 153

[3] و امثال آن را بنگيريد به: مقاله تأثير زبان فارسي در چين، صفحه 144

[4] توجه:(- براي اينكه در کتاب " فرهنگ اسلامي و ايراني در چين "ترجمه آقاي محمد جواد اميدوارنيا با كمي تغيير آمده است لذا حقير از آن كتاب نيز موارد متفاوت را مي آورم كه از آنها نيز استفاده اي نماييم لذابجای شماره هاي موارد درکتاب مذکور از * استفاده میکنم-)

[5] تفسير حسيني كه در چين و آسياي مركزي نشر وسيع يافته است .نظرمترجم:محمد جواد اميدوارنیا

[6] براي بررسي بيشتر به كتاب عربي در زبان چيني از انتشارات انجمن اسلامي پكن اكتبر 1982 ميلادي مراجعه شود

[7] فنگ جين يوان، اسلام چين (فرهنگ اسلامي و ايراني در چين) مترجم اميدوار نيا ،محمدجواد، ص 105

 

[8] فنگ جين يوان، اسلام چين (فرهنگ اسلامي و ايراني در چين) مترجم اميدوار نيا ،محمدجواد ، صص105 و 106

 

 

[9] علامه مجلسي، بحار الانوار، جلد 20، ص 86 همچنين در الارشاد شيخ مفيد، جلد اول ص 87 نيز آمده.

[10] متن كوتاه شده اين دعاي مذهبي سرود گونه را نگر: اسلام في الصين صفحه 153

[11] تفصيل ماجرا در ضميمه، «سفري به مكه چين» آمده است.

[12] تفصيل ماجرا در ضميمه، «سفري به مكه چين» آمده است.

[13] ابوالقاسم انوار از عرفای تصوف دوره شاهرخ میرزای تیموری بوده است.

[14] ابوالقاسم انوار، کلیات ابوالقاسم انوار ، صص 192،193

[15] هاديزاده،مجيد ، چين وارتباطات ايراني، اسلامي، صص232 تا 234

[16] فنگ جين يوان، اسلام چين (فرهنگ اسلامي و ايراني در چين)، مترجم: اميدوارنيا ،محمدجواد ، صص106 و 107

[17] پكن 74 مسجد دارد هرچند كه در نقشه مسلمانان پكن 72 مسجد را ذكر كرده اند.

[18] يارقند و يارغند نيز آورده اند

[19] «كرچه» را در مجله مبلغان شماره 62 مقاله «تأثير فرهنگ اسلامي ايران درجامعه مسلمانان چين» كه توسط رايزن فرهنگي ايران در پكن (رايزن سابق) آقاي محمد علي سابقي نگاشته شده «كوچه» آورده اند.

[20] هاديزاده،مجيد ، چين و ارتباطات ايراني، اسلامي، صفحه 235

[21] سابقي، محمد علي« رايزن فرهنگي ايران در چين (رايزن سابق) » ، مجله مبلغان شماره 62 (دي و بهمن 1383)مقاله «تأثير فرهنگ اسلامي ايران در جامعه جين صص(85 و 86)مجله» در اين مورد در مقالات متعددي اشاره به آن شده است.



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

تأثير پذيری مذاهب اسلامي چيني از تشيع

در اينكه مذهب اسلامي چيني از تشيع تأثير پذيرفته است هيچ شكي نيست .حقير در اين جا به اين بحث مي پردازم و براي اين امر ترجمه از كتاب ابراهيم فنگ جين يوان استفاده مي كنم. ايشان چنين آورده اند كه:

 يكي از روحانيون مسلمان چين به نام آخوند «وانگ جينگ جاي» در لوئل قرن بيستم از فرصت تحصيلي در مصر سود جست و به زيارت مكه رفت. در مكه يك مسلمان شيعه ايراني با او همراه بود. پس از آنكه آشنايي و دوستي حاصل شد، مسلمان ايراني صداقت و صميميت خاصي به وانگ نشان داد به طوري كه باعث تعجب او شد و سبب را پرسيد.

مسلمان ايراني گفت: «مگر تو مسلمان چيني نيستي؟» پس به طور طبيعي من و تو هم مذهب هستيم و چگونه مي توانيم به يكديگر صميمي نباشيم؟

 وانگ پاسخ داد: «همة مسلمانان جهان هم دين هستند، منحصر به مسلمانان ايران و چين نيست،

مرد ايراني گفت: «نه، من اهل تشيع هستم، مسلمانان چين هم شيعه هستند، بنابراين ما، هم مذهب هستيم.»

آخوند«وانگ جينگ جاي» به ناگهان نكته را دريافت و به طور مفصل براي او توضيح داد كه مسلمانان چين سني مذهب هستند و شيعه به شمار نمي روند.

مسلمان ايراني از شنيدن نكاتي كه قبل از بر آن وقوف نداشت بسيار در عجب شد البته نظر آن مسلمان ايراني بي پايه نبوده است. فونگ جون (1893-1839 ميلادي) مورخ معروف دوران سلسله چينگ در كتاب «متمم بر ترجمة تاريخ يوان» جلد 23 مي نويسد:

به طور كلي دين آسماني در مشرق زمين دين فرقة علي (عليه السلام)، يعني تشيع است.

در كتاب «بررسي ريشة انديشه ها در چين، نوشتة «بادو جي جاي» نيز آمده است كه ديني كه امروزه در چين رواج دارد (اسلام)، از فرقة علي (عليه السلام) است. عامل مستقيم پديد آمدن چنين احساسي ميان محققان را مي توان تأثير تشيع بر اهل تسنن در چين دانست.

بسياري از محققان معتبر قوم هوئي مانند «جين جي تانگ»، «جائوبين» و «وانگ جينگ جاي» و غيره وجود اين تأثير را تأييد مي كنند.[1]



[1] فنگ جين يوان، اسلام چين (فرهنگ اسلامي و ايراني در چين) مترجم محمدجواد اميدوار نيا، صص104 و 105



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

اسامی چند تن دیگر از بزرگان مسلمان چینی

استاد هادي زاده در ادامه اشاراتي نيز به لي شون (لي بواسه) اديب معروف نموده اند و نيز به محمود شمس الدين كه از نسل سيد اجل مي باشد كه اشاره اي به دريانوردي او و قرينه اي آورده اند كه همان سندباد معروف است. پس از آن به جمال لالدين بخاري اشاره نموده و به منجمي وي اشاره كرده اند كه وي به دستور «منكو قا آن» (وفات 657 قمري) به چين كوچيد تا رصد خانه اي در آن سامان بنا نهد. وي اشاره اي نيز بر برهان الدين كازروني كرده اند كه در صفحات قبل از ابن بطوطه اشاره اي از او داشته ايم و به چند شخصيت ديگري كه ابن بطوطه آورده اند نيز اشاراتي داشته اند. [1]

 



[1] براي مطالعه به كتاب استاد هادي زاده "چين و ارتباطات ايراني – اسلامي " مراجعه نماييد. (در صفحات 257 تا 275 به برخي شخصيت هاي درخشان مسلمان در چين اشاره اي دارند.)



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

اسامي دوازده امام در كتيبة سنگي مسجد « ناجیا اينگ» در چین

در اين زمينه از يادكرد از اسامي دوازده امام در كتيبة سنگي مسجد « ناجیا اينگ » در شهر «تونگ هاي» نيز مي توان ياد كرد. و سرانجام توضيحاتي دربارة غيبت، ظهور و عدل گستري دوازدهمين امام شيعيان، وجود مبارك حضرت ولّي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) كه در پايان نسبت نامه پيش گفته آمده است، شاهدي ديگر بر تشيع مسلمانان چين است.[1]

قطع ارتباط آن مناطق با مناطق شيعه نشين ايران و عراق سبب شده است كه شيعيان آن مناطق فقط نامي از تشيع بر خود داشته باشند و از لحاظ فقهي اعمال عبادي خود را به فقه اهل سنت (حنفي) انجام دهند.

 استاد در ادامه اشاراتي به فرزندان شمس الدين به نام هاي سيد نصير الدين و سيد حسين نموده اند و ذكر كرده اند که نخست پانزده نفر و از آن پس سي و يك تن از اين خاندان به مقامات و مناصب ارشد دولتي دست يافتند. و در همين دوران گروه هاي زيادي از مسلمانان فارس و آسياي ميانه به آن سامان كوچيدند و با افكندن رحل اقامت در آن هسته بزرگي از مسلمانان چيني را فراهم آوردند.

سيد اجل به سال 1279 ميلادي در گذشت وي زمان وفاتش مقام استانداري استان يون ناَن را داشت. مردم شهر «كون مينگ» در عزاي وي در خيابان ها عزاداري نمودند و شهر «كون مينگ» در التهاب عمومي بود پيام هاي تسليت از پادشاهان برمه و ويتنام فرستاده شد.

 «قوبيلاي قا آن» امپراطور  چين و نوادة چنگيزخان لقب «شاه سيان يانگ» را پس از فوت شمس الدين به او اعطاء كرد، مردم يون نن كاخ «جونگ اي» را به ياد او ساختند و مردم «چانگ ان»، بناي يادبودي سنگي به احترامش پديد آوردند. مزار او هم اكنون پانزده كيلومتري خارج شهر كونگ مينگ در مسير سّد اين شهر قرار دارد و مسلمانان تا امروز نيز، به زيارت اين مرقد مي شتابند.[2]

 



[1] هاديزاده، مجيد ، چين و ارتباطات ايراني – اسلامي،ص 263

[2] هاديزاده،مجيد ، چين و ارتباطات ايراني – اسلامي،ص 265



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

مدح و ستايش حضرت فاطمة زهرا (عليها السلام) در چین نمودی از شیعه بودن است

 اكنون مي افرايم كه بر اساس همين آموزه ها، از ارادت ويژة مسلمانان هوي، به حضرت فاطمة زهرا (عليها السلام) نيز خبر داريم، و نيز از رسم ويژة مسلمانان يون نن، كه تا قبل از تأسيس چين جديد، همچنان ادامه داشته است. بر اساس اين رسم، اهالي آن سامان، پس از جمع آوري محصولات كشاورزي، به شكرانة آن، سه روزي به قرائت قرآن و اقامة نماز مي پرداختند. دو روز اول از اين سه روز، ويژة مدح رسول خدا (صلی الله  عليه و آله) و روز سوم ويژة مدح و ستايش دخت مكرم ايشان، حضرت فاطمة زهرا (عليها السلام) بوده است. اين مدح خواني، همواره پس از اقامة نماز مغرب، انجام مي شده است.

 



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

سيد اجل شمس الدين استاندار استان يون ناَن

لازم به ذكر است كه همانطور كه بعداً اشاره خواهد شد به سيد اجل شمس الدين عمر، او نيز با امير كبير ايران شباهت هايي داشت از لحاظ عدالت و ذكاوت در امور حكومتي شبيه هم بودند و همانطور كه از امير كبير در ايران به بزرگي ياد مي شود از سيد اجل شمس الدين نيز در يون نن ياد مي شود.

استاد هادي زاده در كتاب "چين و ارتباطات ايراني- اسلامي" به تعدادي از شخصيت هاي تأثير گذار در چين پرداخته است. وي با سيد اجل شمس الدين شروع نموده و دربارة وي آورده است كه:

شمس الدين (1211-1279 ميلادي    607-677 قمري) از خانداني علوي برخاست ونسبت به حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) مي رسانيد [1]

بنابر آنچه در مقالة "سيد اجل شمس الدين: بنيادي جاوداني در تاريخ روابط چين و ايران" [2] آمده است، نسب نامه او هم اكنون در ميان مسلمانان يون نن موجود؛ و صورتي از آن نيز در مورة تاريخي استان شاندونگ، نگهداري مي شود.[3] .البته شجره نامه وي بايد توسط علماي انساب بررسي شود گويا آورده اند كه با 31 واسطه به معصوم مي رسد و حال آنكه 13 باشد قابل قبول تر است.

 استاد هادي زاده احتمال مي دهند كه به خاطر استفاده از ارقام هندي اين اشتباه رخ داده باشد. استاد هادي زاده در صفحات ديگري مي افزايد كه:

پيش از اين، از اكرامي كه نسب نامة مكتوب سيد اجل نسبت به ائمـه اهل بيت (عليه السلام) شده بود سخن داشتيم.

 



[1] در مقالة نامبرده، نسبت مستقيم او را به حضرت امام علي بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) رسانيده اند.

[2] عرضه شده در«اولين سمينار بزرگداشت سيد اجل عمر شمس الدين يائوجي ده»

[3] هاديزاده،مجيد ، چين و ارتباطات ايراني – اسلامي، صص257 و 258



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

طراح شهر پكن، اختيار الدين دانشمند معماري اسلامي

در زمان سلسله يوان شخصي به نام اختيار الدين نقشه ساخت شهر پكن را طرح ريزي مي كند آقاي فنگ جين يوان آورده اند كه:

در هشتمين سال امپراطور ي «جيادينگ» از سلسله سونگ (1215 ميلادي) مغولان بر شهر «جونگ دو» دست يافتند آن را غارت كردند و آتش زدند. شهر يك ماه در آتش مي سوخت و به تلي از خاكستر مبدل شد. در چهارمين سال تأسيس امپراطور ي يوان (1267 ميلادي) اختيار الدين دانشمند معماري اسلامي، قصر «دانينگ» در حومة شمال شرقي «جونگ دو» را مركز قرار داد و بناي شهر جديد «دا دو» (پكن) را طراحي كرد. اختيار الدين كه اختيار نيز ناميده مي شود از مردم سرزمين هاي واقع در غرب چين بوده است. در هشتمين ماه سومين سال حكمفرمايي بنيانگذار سلسله يوان (قوبيلاي (قا آن)) در سال (1215 ميلادي)، به رئيس «چادر خانه» امپراطور ي دستور احداث كاخ هاي سلطنتي داده شد. «چادر» در زبان مغولي به معني خيمه و خرگاه است و رئيس ادارة آن را عهد سلسله يوان، مسئول مديريت امور مربوط به شهرسازي و احداث قصرها و اقامتگاه هاي امپراطور ي بود.

يكي از مورخان به نام «او يانگ شوان» مي نويسد كه :

در آن ايام جمعيت بسيار و قدرت دولت زياد گشته و شهرها و روستاهاي متعدد و زيبايي فراهم شده بود. بنابراين، قدرت دولت و گستردگي كشور را ايجاب مي كرد كه به منظور نمايش جلال و عظمت آن، پايتخت پرشكوه و زيبايي ساخته شود. بديهي است كه خيمه ها و چادر هاي سنتي قوم مغول پاسخگوي اين وظيفه و نياز نبود. بنابراين اختيار الدين با بهره گيري از اصول معماري سنتي چين به احداث يك پايتخت بزرگ همت گذاشت. از آن پس او با عشق و علاقه بسيار، شب و روز به كار پرداخت و براي ساختن «دادو» (پكن) از جان و تن خود مايه نهاد.

 اختيار الدين پيش از آنكه به طور رسمي به اقدامات ساختماني پردازد، با همكارانش به بررسي دقيق وضعيت زمين در منطقه دست زد و سيستم آبرساني و فاضلاب آنجا را طراحي كرد.[1]

همانطور كه مستحضريد جناب شيخ بهايي عاملي نيز در زمان صفويه با انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان نقشي چون اختيار الدين در دربار داشت و حتي تقسيم آب زاينده رو را نيز انجام داد. بين اين دو بزرگوار از لحاظ تأثير در ساخت پايتخت شباهت زيادي وجود دارد.

 



[1]  [1]فنگ جين يوان، اسلام چين (فرهنگ اسلامي و ايراني در چين) مترجم محمدجواد اميدوارنيا،صص149 و 150



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

در دوران يوان (مغول)حكمراني هشت استان چین در دست استانداران مسلمان قرار گرفت

در دوران يوان، چين به دوازده استان تقسيم مي شد، و جالب توجه آنكه از آن ميان حكمراني هشت استان در دست استانداران مسلمان قرار داشت! گذشته از اين بسياري از شاهان و اميران آن نواحي نيز به تدريج به اسلام گرائيدند. دريغ كه امروزه از آن دوران – كه نشان از شكوه اسلام در امپراطور ي چين داشت – هيچ نشاني بر جاي نيست.[1]

 



[1] هاديزاده،مجيد ، چين و ارتباطات ايراني – اسلامي – ص 225



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

شخصيت هاي سياسي مسلمان چینی

آقاي فنگ جين يوان در این موضوع چنين‌آورده كه:

در دوران امپراطور ي يوان براي مردم هوئي هوئي (منظور مسلمانان چين) حتي امكان رسيدن به مقامات عالي مانند صدارت عظمي در حكومت مركزي و حكومت هاي محلي و مهرداري و ساير مسئوليت هاي مهم كه تعداد آنها را 49 مورد ذكر كرده اند، وجود داشته است در سازمان هاي حكومتي محلي در سطوح پايين تر، تعداد افراد عامي بيشتر مي شده است.

سيد غياث الدين، اختيار الدين، احمد محي الدين، بدر الدين، شمس الدين و عدة زياد ديگري در زمرة شخصيت هاي سياسي آن عصر بوده اند. در اين زمان بر خلاف دوران سلسله هاي تانگ و سونگ، به اسلام به عنوان يك دين خارجي با حضور موقتي نگريسته نمي شد. دين اسلام در دورة امپراطور ي يوان مانند ساير اديان و انديشه هاي موجود در كشور از جمله بوديسم، دائوئيسم و مسيحيت، از احترام دولتمردان برخوردار بود، علماي دين اسلام «داشيمن» (دانشمند) ناميده مي شدند و مانند علماي ساير اديان از حمايت رسمي و موقعيت ويژه بهره مند بودند. حكومت مركزي در دو مورد با تأسيس دادگاه هاي اجراي حدود موافقت كرده بود. يكي از اين موارد سومين سال امپراطور ي «جي داَ»(1311 ميلادي) (همان جي دَه) و ديگري در فاصله ماه دوازدهم 1212 ميلادي و ماه هشتم سال 1328 ميلادي در دورة امپراطور ي يوان بود. «حدّ» در زبان عربي به معني قاضي و مأمور اجراي قوانين اسلامي است [1] هر چند كه در هر دوي اين دوره، اصل اجراي حدود اسلامي طي فرمان رسمي تأسيس يافته و در عين حال، قاضي القضات از تلاوت قرآن در جريان رسيدگي ممنوع شده بود (احتمالاً سوگند به قرآن را تلاوت قرآن آورده اند) اما از پيش از آن نيز موارد حقوقي ميان مسلمين، بر اساس مديريت هاي اجراي حدود اسلامي حل و فصل مي گرديد. تفاوتي كه وجود داشت اين بود كه در دورة امپراطور ي هاي تانگ و سونگ، حوزة اختيارات قاضي شرع به محل هاي مسلمان نشين شهرهاي بازرگاني ساحلي محدود مي شد، اما در دورة يوان (مغول) دادگاه هاي اجراي حدود اسلامي، مديريت امود قضايي همة مسلمانان ساكن در سراسر چين را به عهده داشتند. در ضمن دولتمردان امپراطور ي يوان هم از اينكه در دادگاه هاي اجراي حدود اسلامي قرآن تلاوت گردد و دهاي دسته جمعي براي تعالي و دوام امپراطور  خوانده شود، خشنود بودند.[2]

در كتاب «فاتحان جهان» آمده است كه در مراسم عيد فطر سال 650 هجري (1252 ميلادي)، جمال الدين محمود قاضي القضات اسلام به امپراطور  تبريك گفت و خان مغول ارابه اي از مسكوك زر و سيم و انواع پارچه و البسة گرانبها براي او ارسال داشت و با اعزام جارچيان و پيك ها به اكناف كشور، دستور آزادي زندانيان را صادر كرد.

رهبران سياسي مغول براي دين اسلام في نفسه نيز احترام قائل بودند. بعضي از شاهان مغول مانند «جن شوتان» از خاندان يوان (مغول) كه «آناندا» ناميده مي شد نه تنها با 150 هزار نغفر از سپاهيان خود اسلام اورد، بلكه در ايمان خود نيز بسيار راسخ بود. او تمام روز در مسجد قرآن تلاوت مي كرد و دستور داده بود فرزندان مغول ها را بر اساس شرع اسلام ختنه كنند. همچنين دين اسلام را ميان سپاهيان خود ترويج مي كرد و با اينكه اقداماتش موجب خشم خان بزرگ مغول گرديد، حاضر به ترك آن نشد.[3]

 



[1] نويسنده «حدّ» را قاضي و مأمور اجراي حدّ تصور كرده است (مترجم:امیدوارنیا ،محمدجواد)

[2] فنگ جين يوان، اسلام چين (فرهنگ اسلامي و ايراني در چين) مترجم محمدجواد اميدوارنيا، صص19 و 20

 [3]فنگ جين يوان، اسلام چين (فرهنگ اسلامي و ايراني در چين) مترجم محمدجواد اميدوارنيا، ص 20



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

اشارات ابن بطوطه در باره سفر به چین

در اينجا جا دارد اشاره اي به سفرنامه ابن بطوطه گردد كه حاوي مطالب جالبي در اين موضوع مي باشد. البته به مطالب ديگري نيز اشاره خواهم نمود كه در سفر نامه ابن بطوطه آمده است.

 ابن بطوطه راجع به مطالب پيشين چنين آورده است كه:

روزي كه به اين شهر رسيدم (منظور به بندر زيتون همام فوكيدن) اميري را كه به سمت سفارت به دربار هند آمده بود ملاقات كردم، اين امر در مراجعت به چين همراه ما بود كه داستان غرق شده كشتی پيش آمد.

 وي مرا به صاحب ديوان معرفي كرد و منزل خوبي در اختيار من گذاشت، تاج الدين اردبيلي قاضي مسلمانان آن شهر كه مردي فاضل و كريم بود با شيخ الاسلام كمال الدين عبدالله اصفهاني كه يكي از صلحاي روزگار به شمار مي روفت به ديدار من آمد همچنين از بزرگان تجار آن شهر عده اي از جمله شرف الدين تبريزي كه از بازرگاناني بود كه من هنگام ورود به هندوستان از آن وام گرفته بودم به ملاقات من آمدند، اين مرد تاجر خوش معامله بود و قرآن را از حفظ داشت و زياد به قرائت آن مي پرداخت، اين بازرگانان چون در ميان كفار اقامت دارند وقتي مسلماني به آنجا مي رسد بسيار خوشحال مي گردند و مي گويند از سرزمين اسلام آمده و زكات اموال خود را به او مي پردازند و شخص تازه وارد يكباره چنان توانگر مي شود كه خود همپايه بازرگانان مي گردد از مشايخ بزرگ اين شهر برهان الدين كازروني را ديدم كه در بيرون شهر زاويه اي داشت و بازرگانان نذوراتي را كه براي شيخ ابو اسحاق كازورني مي كردند به او مي پرداختند. چون صاحب ديوان از ورود من آگاهي يافت مراتب را به خان كه پادشاه بزرگ چين است گزارش كرد و به او اطلاع داد كه من از سوي پادشاه هندوستان آمده ام[1].

 

مسلمانان ، قاضی و شيخ الاسلام چین و در نگاه ابن بطوطه

بعد از آنها تقاضا كرده كه مأموري همراهش كنند و او به كانتون برود بعد در تعريف كانتون راجع به مسلمانان چنين آورده كه: در يك طرف اين شهر مخصوص مسلمانان واقع شده كه در آنجا مسجد جامع و زاويه و بازار هم وجود دارد. مسلمانان براي خودشان قاضي و شيخ دارند. در هر يك از شهرهاي چين شيخ الاسلامي هست كه امور مسلمانان مربوط به او است و يك قاضي نيز براي رسيدگي به مرافعات معين مي شود. من در اين شهر در خانة اوحدالدين سنجاري كه يكي از بزرگان شهر و مردمي كريم و بسيار ثروتمند بود منزل كردم و چهارده روز آنجا ماندم. در اين مدت قاضي و ساير مسلمانان مرتباً تحفه هايي براي من مي فرستادند و هر روز دعوت جداگانه اي براي من به عمل مي آمد و در اين مهماني ها خنياگران و عشر خوانان چيره دست  نيز حاضر مي كردند.[2]

 

ملاقات پير مرد دويست ساله اي درچین که معاویه و يزيد بن معاويه را لعن میکرد

در ادامه داستان شگفت پير مرد دويست ساله اي را آورده اند كه:

 كه در چين كلان بودم شنيدم شيخي سالخورده كه سن وي بر دويست سال بالغ شده در آنجا وجود دارد كه نه مي خورد و نه حدثي از او ظاهر مي گردد و با وجود توانايي كامل از مباشرت با زنان خوداري مي كند و در غاري بيرون شهر به عبادت مي پردازد، من به آن غار رفتم و او را بر در غار ديدم، مردي نحيف بود و چهره اي سررخ گون داشت و آثار عبادت از سيمايش نمايان بود و ريش نداشت [3]سلام كردم دستم را گرفت و بوئيد و به مترجم گفت: اين مرد از آن سر دنيا است چنانكه ما از اين سر آن هستيم. بعد گفت تو داستان عجيبي ديده اي! آيا ياد داري به آن جزيره رفتي كه معبدي در آن بود و مردي در وسط بت ها نشسته بود و ده دينار طلا به تو داد؟

گفتم آري! گفت من همان كَسَم! من دستش را بوسيدم، ساعتي بيانديشيد و انگاه بدرون غار رفت و ديگر بيرون نيامد، چنان مي نمود كه از سخني كه به ما گفته بود پشيمان گشته است از اين امر متعجب گشته داخل غار رفتيم ولي شيخ را باز نيافتيم بلكه يكي از اصحاب او با مقداري پول كاغذي در آن جا بود و به ما گفت اين پول ها به عنوان ضيافت شما است بگيريد و برگرديد گفتيم ما منتظر شيخ خواهيم بود گفت اگر ده سال ديگر هم منتظر باشيد وي را نخواهيد ديد چه عادت او چنان است كه اگر كسي را بر يكي از اسرار خود واقف كرد ديگر از چشم او ناپديد مي شود و خيال نكن كه او جايي رفته بلكه هم اكنون در اينجا حاضر است منتها تو او را نمي بيني، از اين داستان در شگفت شدم و مراجعت كردم و قضيه را با قاضي و شيخ الاسلام و اوحدالدين سنجاري در ميان نهادم گفتند: و با همة غربايي كه به ديدن او مي روند از اين كارها مي كند و تا حال كسي ندانسته كه او تابع چه دين و آئيني است و آن كسي كه در مغاره ديديد و خيال كرديد كه يكي از اصحاب او است خود شيخ بوده و نيز گفتند كه شيخ در حدود پنجاه سال از اين شهر غيبت كرده و از يك سال پيش دوباره به آنجا بازگشته است، سلاطين و امرا و بزرگان به زيارت او مي آيند و او هدايايي به فراخور حال هر يك به آنان مي دهد و نیز هر يك از فقرا را كه همه روزه به زيارت او مي روند عطايايي مي دهد در صورتي كه غار مسكوني وي كاملاً خالي است و چيزي در آن ديده نمي شود. شيخ از تواريخ گذشته صحبت مي دارد و از پيغمبر اسلام ياد كرده مي گويد:

اگر در زمان او بودم به ياريش مي شتافتم همچنين علي بن ابي طالب (عليه و علي ابيه السلام) را به نيكي ياد مي كند و آنان را ثنا مي گويد ليكن يزيد بن معاويه را لعن مي كند و خود معاويه را به زشتي نام مي برد.

اين كه اين شخص مسلمان است ومحب اهل بيت عليهم السلام است هيچ شكي نیست .

 ايشان (اوحدالدين سنجاري) داستان هاي زيادي از شيخ براي من نقل كردند و از جمله اوحدالدين سنجاري گفت: روزي به غار پيش شيخ رفتم دستم را گرفت، يكباره به نظرم رسيد در كاخ بزرگي هستم و شيخ به تختي نشسته و تاجي بر سر نهاده و از دوسوي وي دختركان زيبا روي صف كشيده اند و ميوه ها از درختان در جويباري كه در آنجا جاري است می افتد و چنين مي پنداشتم كه من سيبي از آن میان بر داشتم تا بخورم كه ناگاه دوباره خود را در در غار پيش روي شيخ ديدم كه بر من مي خنديد از هول اين ماجرا بيماري سختي بر من عارض شد كه چنديم ماه طول كشيد و ديگر پيش شيخ نرفتم.[4]

 

عزت و احترام امير و قاضي و بازرگانان مسلمان به ابن بطوطه

ابن بطوطه در ادامه اشاره به عزت و احترام امير و قاضي و بازرگانان مسلمان به او مي افزياد كه: هنگامي كه به اين شهر (كنجغو) رسيديم قاضي و شيخ الاسلام و تجار با عَلم ها و طبل ها و بوق ها و شيپورها به اتفاق عده اي مطرب و خنياگر به استقبال ما آمدند و اسب آوردند ما سوار شديم و آنان پياده پيشاپيش ما راه افتادند و جز قاضي و شيخ ديگران سوار نشدند. امير شهر نيز به خدمة خود به پيشواز آمدند.... من هم در اين محوطه (محل سكونت مسلمانان) در خانه شيخ مسلمين كه ظهير الدين قرلاني نام داشت منزل كردم.[5]

 

طلبه اي كه در چین به حشمت و جاه رسيده بود

در ادامه اشاره اي دارد به طلبه اي كه به حشمت و جاه رسيده بود و چنين آورده كه:

 در يكي از همين روز ها كه در خانه ظهير الدين قرلاني بودم كشتي بزرگي فرا رسيد كه از‌ آن [6]يكي از فقهاي بسيار محترم آنجا بود، گفتند مولانا قوام الدين سبتي است مي خواهد به ديدن شما بيايد، من از اسم او تعجب كردم، بعد از سلام و احوالپرسي به نظرم رسيد كه او را مي شناسم، مدتي در او خيره شدم گفت مثل اين كه مرا مي شناسي!

 گفتم از كجايي؟ گفت: از بسته،

 گفتم من هم از طنجه ام. او دوباره بر من سلام كرد و شروع كرد به گريستن چنانكه مرا نيز گريه گرفت.

گفتم آيا در هندوستان بوده ايد؟ گفت آري در دهلي بوده ام.

در اين هنگام او را به ياد آوردم و گفتم مگر تو «بشري» نيستي؟ گفت چرا. (هستم)

اين بشري با دايي خود ابوالقاسم مرسي به دهلي آمده بود و در آن هنگام جواني بود كه هنوز سبزة خطش برندميده بود و طلبة زرنگ و باهوشي بود كه موطأ (ابن مالک) را از حفظ می داشت و من دربارة او با سلطان هند مذاكره كرده سه هزار دينار براي او گرفته بودم. سلطان در آن موقع از او درخواست كرد كه در هند بماند ليكن او نپذيرفت و به چين رفت و كارش بالا گرفت و ثروت فراوان به دست آورد. مي گفت در حدود پنجاه غلام و پنجاه كنيز دارد. دو غلام و دو كنيز و تحفه هاي بسياري به من داد و بعدها برادر همين شخص را در بلاد سياهان ملاقات كردم و واقعاً چه مسافت و فاصلة زيادي بين آنان بود[7].

 

احترام گذاشتن به پيران در چین در سفرنامه ابن بطوطه

راجع به احترام گذاشتن به پيران چنين آورده كه:

پيرمردان در چين احترام فراوان دارند و آنان را «آتا» يعني پدر مي نامند.[8] لازم به ذكر است كه‌ آتا كلمه اي تركي ايغوري مي باشد و به معناي پدر است و اينكه ابن بطوطه «آتا» را به مردم چين نسبت مي دهد مربوط به ايغورهاي چين است كه يكي از ده اقليت ملي مسلمان چين به حساب مي آيند و اين احوالاتي كه گذشت نشان دهندة عمق نفوذ اسلام در بين چينيان است. البته اگر خود مردم چين نيز در زبان چيني در آن دوران «آتا» را پدر به كار ببرند احتمال دارد چون نان را بين آنها نان به كار مي برند و جا دارد كه به لغاتي كه در زبان مسلمانان چيني رايج است و افرادي كه با مسلمانان چين در ارتباط هستند از آنها وام گرفته و آنها نيز لغات غير چيني را در كلامشان به كار برده اند اشاره اي شود.

 

رفتن ابن بطوطه به  عروسی مسلمانان چین  و  شنیدن اشعار فارسی از زبان چینیان

 ابن بطوطه در سفرنامه خود راجع به شعر پارسي در چين چنين آورده است كه:

 امير بزرگ «قرطي» كه امير الامراي چين است ما را در خانه خود مهمان كرد و دعوتي ترتيب داد كه آن را «طوي» مي نامند. (طوي در لغت تركي ايغوري به معناي عروسي است و بين ايغورها در آن موقع چندين روز مراسم جشن عروسي طول مي كشيد.) و بزرگان شهر در آن حضور داشتند در اين مهماني آشپزهاي مسلمان دعوت كرده بودند كه گوسفندها را ذبح كرده غذاها را پختند. اين امير با همه عظمت و بزرگي كه داشت به دست خود به ما غذا تعارف مي كرد و قطعات گوشت را به دست خود از هم جدا مي كرد و به ما مي داد. سه روز در ضيافت او به سر برديم هنگام خداحافظي پسر خود را به اتفاق ما به خليج فرستاد و ما سوار كشتي شبيه حراقه (حراقه در اين جا به نوعي كشتي تفريحي اطلاق شده است در اصل به معني قوميان دو سنگ چخماق است) خاقاني گويد:

اي بگه امتحان ز آتش شمشير تو        گنبد حراقه رنگ سوخته حراقه وار[9]

شديم و پسر امير در كشتي ديگري نشست، مطربان و موسيقي دانان نيز با او بودند و به چيني و عربي و فارسي آواز مي خواندند. اميرزاده آوازهاي فارسي را خيلي دوست مي داشت و آنان شعر به فارسي مي خواندند چند بار به فرمان اميرزاده آن شعر را تكرار كردند چنانكه من از دهان شان فرا گرفتم و آن آهنگ عجيبي داشت و چنين بود: 

 

تا دل به محنت داديم    در بحر فكر افتاديم

چون در نماز استاديم      قوي به محراب اندري[10]

اين بيت را مرحوم قزويني پيدا كرده اند که جزء غزلي است از طيبات سعدي و صورت صحيح آن اين گونه است:

تا دل به مهرت داده ام در بحر فكر افتاده ام          چون در نماز استاده ام گويي به محراب اندري[11]

 

شيخ الاسلام در محله های مسلمان چین

ابن بطوطه بعد از طي مسافتي به خطا يا چين غربي مي روند و بعد به خان بالغ (پكن) مي روند و در خانه شيخ برهان الدين ساغرچي منزل مي كنند و بعد از حوادثي در آنجا مراجعت مي كنند. در اين دوران فارسي زبانان و مسلمانان و تركان ايغور در جاه و شكوه فراوان بودند و چه بسيار افرادي كه در اين مسير خدمات كردند و نامي از آنها باقي نماند. همانطور كه در سفرنامه ابن بطوطه به شيخ الاسلام ها اشاره شد آقاي رضا مرادزاده نيز به نقل از موريس روسابي چنين آورده اند كه:

در شهر چوان جو، جامعه مسلمين پيشوايي به نام شيخ الاسلام (به زبان چيني هويي هويي تاي شي) داشتند كه نقش واسطه و ميانجي را با مقامات مغولي ايفا مي كرد. قاضي (به زبان چيني هويي جيائو فاگوان) در منازعات و مشاجرات قوانين و حقوق اسلامي را اعمال مي كرد. محلة مسلمانان، بازار، درمانگاه و مسجد خاص خود را داشت و اكثريت اين افراد به زبان هاي فارسي و عربي تكلم مي كردند. دربار يوان غالباً به مسلمانان اجازه مي داد كه در ماه رمضان روزه بگيرند، اطفال ذكور خود را ختنه كنند، قرآن تلاوت نمايند و حيوانات را شيوه اسلامي ذبح كنند.[12] چنين محله هايي در چين در حقيقت اولين جوامع اسلامي چيني مي باشند سيرافي در كتاب سلسله التواريخ راجع به مسلماني كه به قضاوت انتخاب شده چنين آورده كه:

 سليمان تاجر گفته است كه وزير پادشاه چين به خواسته شاه، مرد مسلماني را در خانفوا (كانتون) كه جايگاه تاجران است به داوري ميان مسلماناني كه به‌ آنجا مي آيند منصوب كرده است و هرگاه عيد شود آن مرد با مسلمانان نماز مي خواند و خطبه ايراد مي كند و براي پادشاه مسلمانان دعا مي كند و بازرگانان عراقي ولايت او، احكامي را كه صادر مي كند، انكار نمي كنند و كار او را مطابق به حق و آنچه در كتاب خداي عزوجل و احكام اسلام آمده مي دانند (و مي پذيرند[13]).



[1] ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، ص 740

[2]ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، ص 742

 

[3] از خصلت چینیان است که اغلب بر صورت ریش ندارند

[4] ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، صص742 تا 744

[5] ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، ص 744

 

 

[6] از اموال و داراییهای

[7] ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم  موحد،محمدعلي، صص745 تا 746

[8] همان، ص 749

[9] خاقانی ،دیوان اشعار ،قصاید، شمارهٔ ۱۱۱ - مطلع دوم

[10]ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه (سفرنامه ابن بطوطه)، مترجم موحد، محمدعلي ، صص749 تا 750

[11] سعدي،کلیات سعدی ،غزل 542

[12] مرادزاده،رضا ، چگونگي نفوذ و گسترش اسلام در چين، ص 149

[13] سيرافي ،سليمان تاجر (+ابوزيد حسن سيرافي)، سلسله التواريخ يا اخبار الصين و الهند، ترجمه قرچانلو، حسين ، ص 56



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

سنگ قبرها و سنگ نوشته هاي چيني اسامي فارسي (ايراني)

در ديار چين بر سنگ قبرها و سنگ نوشته هاي چيني اسامي فارسي (ايراني) ديده مي شود آقاي علاء الدين آذري در اين موضوع آورده اند كه مركز اصلي مسلمانان در چين سين كيانگ بود و اغلب آنها ايراني بودند هنوز هم اسامي فارسي از قبيل اصفهاني و خراساني دارند، برخي از محققين معتقدند كه شاعر بزرگ و نامدار چين به نام لي پو (Li Po) (699 تا 762 ميلادي) اصلاً ايراني بوده ولي اين مطلب هنوز تأييد نشده است. در اين جا لازم است اشاره شود كه در دورة حكومت تانگ و فرمانروايي سلاطين سونگ در چين، ايرانيان مسلمان با آسودگي خاطر به سرزمين چين مي رفتند و باز مي گشتند. تجارت ايران و عرب، ابريشم و كالاهاي صنعتي و ظروف چيني و ساير امتعة تجارتي از چين به خاورميانه و اروپا مي بردند و در بازگشت از نباتات طبي و ادويه و مرواريد و ساير فرآورده هاي آن نواحي به چين مي آوردند. اين ها در واقع واسطة تجارت شرق و غرب بودند.[1]

در اين موضوع استاد هادي زاده با شاره به مجموعه اسناد تاريخي رفت و آمد چين و غرب جلد دوم صفحه 1153 چنين آورده اند كه:

مبحث ادب پارسي در چين را نمي توان بدون اشارتي كوتاه به ديگر مظاهر ايران و زبان فارسي در آن سامان، به پايان برد. در جاي جاي سنت كهن آن كشور و به ويژه در ميان سنن باقي مانده در ميان مسلمين، رد پاي فرهنگ ايراني نمايان است. در اين شمار است گور نبشته هاي منطقة چوان جئو:كه اسامي بسياري از شهرهاي ايران را، به عنوان زادگاه مدفونان، همچنان تا امروز، بر خود نگاه داشته است. همدان، شيراز، تبريز، جاجرم، خراسان، اصفهان، فسا و گيلان در شمار اين شهرها هستند.[2]

آقاي ايزرائيلي  كه يك يهودي است و كتاب مسلمانان چين را نگشاته در اين باره چنين آورده است كه:

مسلمانان چين هميشه ناچار نبوده اند[3] به سبب هويت و احساسشان حالت تدافعي داشته باشند. مسلمانان در سكونتشان در چين كه به دوران حكومت سلسله تانگ و سونگ بر مي گردد، به عنوان بازرگان وارد آن سرزمين شده بودند. آنها در آن سرزمين زندگي مي كرده اند ولي در واقع به خارج آن تعلق داشتند و قلبشان در گروه امپراطور ي بزرگ اسلامي در باختر دور بود و به آن وفادار بودند. در دورة حكومت سلسله يوان اگر چه امپراطور ي اسلامي از بين رفته بود، مسلمانان چون از امتيازات برون مرزي برخوردار بودند توانستند جايگاه جدا و ممتاز خود را حفظ كنند و در واقع سودشان نيز در هيمن بود. آنها اسامي اصلي عربي را حفظ كردند[4]

وی در يادداشت هاي مؤلف، به ابن بطوطه اشاره مي كند و اسامي كه عربي نام برده را به كار مي برد كه همه آن مكان ها ايراني اند چنين آورده كه:

 ابن بطوطه از مسلمانان سرشناسي نام مي برد كه در چين آنها را ملاقات كرده است مانند تاج الدين اردبيلي، شرف الدين تبريزي و كمال الدين عبدالله اصفهاني. نكتة احتمالاً مهم اين است كه تمامي نام هاي ذكر شده توسط ابن بطوطه همراه القلبي هستند كه موطن اصلي را نشان مي دهند (تبريز، اصفهان و غيره) شايد اين وسيله اي بوده است براي نشان دادن هويت سرزمين اصلي تا از‌آن طريق به گونه اي ديگر هويت غير چيني حفظ شود.)[5] و حتي اسامي عربي را بر مناطق چيني مي نهادند. از جمله معروفترين اين مناطق زيتون بود كه چيني ها آن را جوآن- جو (= گوانجو) مي ناميدند. آنها به جهان اسلام چنان همراه و متحد بودند كه از پذيرايي هر مسافر مسلماني شاد مي شدند و عادت داشتند از او با شادي و هلهله استقبال كنند چون از سرزمين اسلام مي آمد به علاوه به او زكات مي دادند تا او هم مانند آنها ثروتمند شود.[6]

 



[1] آذري،علاءالدين ، تاريخ روابط ايران و چين، ص 66

[2] هاديزاده،مجيد ، چين و ارتباطات ايراني – اسلامي،  ص180

[3] با کنایه میخواهد بگوید اغلب اینگونه بودند.بعدا ایشان را نقد خواهم نمود.

[4]  ايزرائيلي،رافائل، مسلمانان چين رويارويي دو فرهنگ، ترجمه حسن تقي زاده طوسي، ص 45

[5] ايزرائيلي،رافائل، مسلمانان چين رويارويي دو فرهنگ، ترجمه حسن تقي زاده طوسي،ص 307

[6]  ايزرائيلي،رافائل، مسلمانان چين رويارويي دو فرهنگ، ترجمه حسن تقي زاده طوسي، ص 45

 



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

گروهي از شيعيان در جزيرهای در ميان رودخانه اي در چين

شرف الزمان طاهر مروزي، آورده است كه گروهي از شيعيان و طرفداران خاندان عصمت و طهارت محمدي (صلي الله عليه و آله) در يك جزيره كه در ميان رودخانه اي در چين واقع بوده است زندگي می كرده اند كه از گزند بني اميه فرار كرده و بدين سرزمين پناه جسته اند[1].

رد پايي از تشيع رهنامه نويسانی که به چین سفر کرده اند

آقاي اقتداري به رهنامه نويسان زيادي اشاره نموده كه در آنها نيز مي توان رد پايي از تشيع پيدا نمود. ايشان با اشاره به رهنامه ابن ماجد جلفاري (شیعه) و سليمان مهري(شیعه)  آورده اند كه اين دو بزرگوار نژاد و تبار ايراني دارند و درباره ابن ماجد(شیعه) چنين آورده كه:جولفار بندري در شيخ نشين رأس الخيمه امروزين بوده است كه در آب هاي خليج فارس واقع است و خاكش به سرزمين عمان مي پيوندد. برخي هم ابن ماجد را از مردم آنجا و تبارش را از مردم بندر لنگه امروزين دانسته اند. اما به هر حال با تأسف بسياري مي بينيم كه يك محقق سوريائي ابن ماجد را عرب دانسته و كتب و رسالاتش را در مجموعه هايي به نام دريانوردي عرب چاپ كرده اند و او را و كارهايش را عرب و آثار عربي تلقي كرده اند احوال و آثار و نوشته ها و لغات و تركيبات مستعملي در كتاب هاي اين ماجد نشان مي دهد كه واقعاً او ايراني است و زبان فارسي را به خوبي مي داند و حتي لغات لهجه هاي محلي را به فراواني به كار برده است و از مطالعه آثارش به خوبي بر مي آيد كه او شيعه ايراني الاصل فارسي سواحلي است و ابداً ارتباط نژادي با قبائل عرب ساكن در سواحل عمان ندارد. وقتي او در كتابش جمله (ارتفع بختك) مي نويسد آيا مي توان گفت يك مرد عرب زبان در نوشته عربيش به لهجه مردم جنوب و سواحل ايران و با استعمال كلمه فارسي به دوستي يا كسي مي گويد بخت بلند است و به زبان عربي سواحلي مي نويسد ارتفع بختك؟ يا موسم بشكال به خوبي آشكار است و هموطنان ساحل نشين جنوبي ايران مي دانند كه هنوز در زبان آنها، بش به معني زراعت ديم و بشكال و بشكار يعني موسم ديم كاري است. استعمال لغات فارسي فراوان و نقل شعر فردوسي و شاهنامه و تحقيق در اقوال خواجه نصير الدين طوسي فقيه و منجم معروف شيعه خراساني و امثال آنها دلالت قوي بر فارسي بودن، ايراني بودن، شيعه بودن، ابن ماجد دارد.[2]

در ادامه جلفا را توضيح مي دهد و به اين مي رسد كه جلفا گلبار بوده است .



[1] اقتداري،احمد ، از درياي پارس تا درياي چين، صص73 و 74

[2] اقتداري،احمد ، از درياي پارس تا درياي چين، صص85 و 86



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

کشتار مسلمانان توسط جنگجوي چيني به نام (تين سين كين)

يك سردار يا جنگجوي چيني به نام (تين سين كين) به سال 760 ميلادي شهر (هانگ شو) در چين را مورد تاخت و تاز قرار مي دهد و به روايتي هزاران تن از مردمان پوسيوئي و تاشي ساكن آن شهر را از دم تيغ می گذراند. تاشي ها (مسلمانان عرب را گويند) يا تاشيه ها به مردمان عرب زبان يا عرب و بنابر عقيده گروهي به مردمان آسياي جنوب غربي يعني اعراب و ساكنان سواحل مديترانه اطلاق مي شده است، غرض از ذكر اين واقعه اين است كه به‌ آن روزگار بنابر روايات مذكور در اسناد چين گروهي از پارسيان در شهرهاي چيني ساكن بوده اند و از دم تيغ سردار چيني گذشته اند.

 



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

دو تن از دریا نوردان ایران و چین

در چين ايرانيان مسلمان سرنوشت ساز كم نبودند در مورد دريانورداني كه بين دو كشور رفت و آمد مي كردند نيز از هر دو طرف (ايراني مسلمان دريانورد و چيني  مسلمان دريانورد) موجود بودند كه براي نمونه از هر كدام مي توان به عبهره و جنگ خه اشاره نمود حقير براي احترام ابتدا جنگ خه و سفرهاي دريايي ايشان را مي آورم و از آن پس در مورد عبهره سخن خواهيم داشت.

 اين موارد را عرض مي كنم كه خوانندگان محترم در مورد ارتباط بين دو طرف اطلاعاتي به دست بياورند تا قبول كردن بعضي از ماجراها برايشان آسان گردد.

 

جنگ خه (1435-1371 ميلادي) دريانورد مسلمان چيني

درکتاب" فرهنگ اسلامي و ايراني در چين " در بخش خدمات مسلمانان به تاريخ علوم و فنون چين چنين آورده اند كه:

«جنگ خه (1435-1371 ميلادي) دريانورد چيني است كه در سراسر جهان شهرت دارد. او در فاصلة 28 سال از سومين سال حكفرمايي‌«يونگ لو» 1405 ميلادي تا هشتمين سال حكمفرمايي «شوان دُ» (1433 ميلادي) هفت بار در رأس نيروي دريايي بزرگي به درياها و اقيانوس هاي دوردست سفر كرد. پيش از 30 كشور از اقيانوس آرام تا اقيانوس هند را بازديد كرد، دورترين نقطه اي كه به آن رسيد «مون باسا» در كنياي فعلي و آفريقا بود و بيش از 70 هزار ميل دريايي، معادل بيش از 3 بار محيط كره زمين را در نورديد. دريا نورد « جنگ خه» با دريانوردي خود «جاده ابريشم و چيني» دريايي بين چين و همه كشورهايي آفريقايي و آسيايي را گشود بازرگاني خارجي دريايي را توسعه بخشيد، تفاهم و دوستي متقابل مردم چين و ملل آسيايي آفريقايي را تقويت كرد. براي اسكان و بقاي مردم چين در سرزمين هاي واقع در آب هاي جنوبي اين كشور امكانات لازم را فراهم آورد و همزمان با آن، موجب پيشرفت فنون كشتي سازي چين شد، بر مهارت دريانوردي چينيان افزود، معلومات جغرافيايي مردم را غني ساخت و در تاريخ حمل و نقل دريايي خارجي چين و تاريخ دريانوردي جهان ورقي پرافتخار نگاشت. دريانورد كبير « جنگ خه» كه نام اصلي او «ما» [1]بود، در ناحية كينانگ جو در استان يون نان (يون نَن) در خانواده اي مسلمان به دنيا آمد. جدّ اعلاي او زُفير نام داشته و پادشاه كشور «بوخاري» (بخارا) در سرزمين هاي واقع در مغرب چين بوده است. در سومين سال حكفرمايي شن جونگ امپراطور  سلسله سونگ (1070 ميلادي)، چون بخارا مورد تعرض همسايگان قرار گرفت زفير كشور خود را ترك كرد و به امپراطور ي سونگ پناهنده شد. شن جونگ طي فرماني به او لقب نينگ ي خُو و مدتي بعد، طي فرمان ديگر به او لقب نينگ يي جوانگ داد. جد جنگ خه كه بويان (بويِن) نام داشت هشتمين نسل از اولاد زفير بود. فرزند ارشد بوين كه «چارمودنا» ناميده مي شد در دورة سلسله «يوآن» (همان سلسله مغول ها) لقب «ديان يانگ خو» گرفت و او پدر بزرگ جنگ خه بود. پسر ارشد چارمودنا پدر جنگ خه" مولوجين" [2] به ظن قوي تلفظ چيني نورالدين است. از آنجا كه در سطور بعد مي نويسد نام او «ما» محمد بوده، مي توان به تقريب دريافت كه نام پدر دريانورد مشهور چيني محمد نوردالدين بوده است. نام داشت و در چهارمين سال حكفرمايي شودي از سلسله يوآن (1344 ميلادي) به دينا امد و در پانزدهمين سال حكفرمايي خونگ وو از سلسله مينگ (1382 ميلادي) درگذشت.

او كه نام خانوادگي «ما» داشت همسري به نام «ون دي» اختيار كرد كه برايش دو پسر و چهار دختر آورد. پسر بزرگتر «ون مين» و پسر كوچكتر «جنگ خه» بود.

پدر و پدر بزرگ جنگ خه هر دو به زيارت كعبه رفته بودند و لقب احترام آميز حاجي داشتند. در چهاردهمين سال حكمفرمايي خونگ وو از سلسله مينگ (1381 ميلادي) يكي از امراي بزرگ به نام فويودُ در رأس سپاهي مأمور فتح استان يون ناَن شد. جنگ خه كه در اين  موقع 23 ساله بود، اسير شده در زمرة نيروهاي فويودُ به شهر جينگ شي (نانكن) انتقال يافت. بعد به مقر حكومت «جودي» پادشاه سرزمين "ين" (استان خُه بي كنوني) رفت و از درباريان شد. جنگ خه مردي برازنده، تيز هوش، خردمند و برخوردار از دانش نظامي بود و اعتماد و احترام عميق پادشاه "ين" را به خود جلب كرد. در اوضاع و احوالي دشوار، به ويژه دريازدهمين ماه اولين سال حكفرمايي جيان ون (1399 ميلادي) هنگامي كه نيروهاي جودي پادشاه ين با سربازان تحت فرماهدهي لي جينگ فنگ از حكومت مركزي (سلسله يوآن) در منطقة «جنگ سون با» در مشرق ناحيه داشينگ در اطراف شهر پكن فعلي درگير نبرد بودند، پادشاه "ين" به پيروزي نهايي نائل آمد و جنگ خه در اين دستاورد نقشي اساسي داشت. پادشاه ين كه در اثر پيروزي موفق به برانداختن سلسله يوآن و تأسيس سلسله مينگ شده بوده، امپراطور  يونگ لو لقب يافت و نام خه و نام خانوادگي جُنگ و فرمانده گارد امپراطور ي را همراه با پاداش هايي به او بخشيد. در تاريخ سلسله مينگ بخش جنگ خه آمده است كه:

«او در ششمين ماه از سومين سال حكفرمايي يونگ از طرف امپراطور  مأموريت يافت تا به منظور كشف ردپاي امپراطور  شكست خورده و همچنين نمايش ثروت و قدرت چين با عده اي به عنوان سفير عازم اقيانوس غربي شود. از اين جمله مي توان دريافت كه با اعزام جنگ خه و افراد تحت فرماندهي او به آب هاي غربي دو هدف دنبال مي شده است.

اول؛ جستجوي امپراطور  شكست خورده جيان ون كه گمان مي رفت پس از سرنگون شدن سلسله اش به سوي درياها فرار كرده است و نابود كردن اين خطر سياسي پنهاني.

دوم؛ نمايش قدرت نظامي در سرزمين هاي خارجي و تلاش در راه افزايش شوكت و عظمت «جودي» بنيانگذار سلسله جديد مينگ در انظار ملل ديگر.

 به نظر مي رسد كه هدف سومي نيز وجود داشته است و آن بهبود وضع و توسعه اقتصادي نظام تازه بنيان و افزايش سرمايه از طريق گسترش بازرگاني بوده است... نام نيروي تحت فرماندهي جنگ خه ناوگان جواهرات ثبت گرديده است .... جنگ خه هفت سفر به درياهاي غرب انجام داد.

 

سفرهای دریایی جنگ خه

سفر اول در پنجمين ماه از سومين سال حكمفرمايي يونگ لو (1405 ميلادي) آغاز شد. و تا نهمين ماه از پنجمين سال آن (1407 ميلادي) به طول انجاميد.

سفر دوم كمي پس از بازگشت او در پنجمين سال شروع شد و در هفتمين سال (1409 ميلادي) به انجام رسيد.

 سومين سفر به فرمان امپراطور  در همان سال آغاز شد و در ششمين ماه از نهمين سال حكمفرمايي او (1411 ميلادي) به پايان رسيد.

چهارمين سفر او را برخي از تواريخ عصر مينگ در يازدهمين ماه از دهمين سال (1412 ميلادي) نوشته اند، اما در واقع ان سفر دريايي نبوده، بلكه انجام مأموريت هاي داخلي براي تمشيت اموري چون ساختن پادگان هاي نظامي در منطقة چانگ لونان و تعمير سه مسجد در آن نواحي در سال (1413 ميلادي) بوده است.

در چهارمين ماه همان سال به استان شن شي سفر كرده و با كمك مترجمان كه به زبان قوم هوئي (مسلمانان) را مي دانستند، با «حسن» پيشواي دين، در مسجد بزرگ در شهر شي آن ملاقات و گفتگو كرد. در زمستان همين سال بود كه جنگ خه و ناويان تحت فرماندهي او به هرموز و كشورهاي واقع در غرب چين سفر كردند. در هفتمين ماه از سيزدهمين سال حكمفرمايي يونگ لو (1415 ميلادي) سفر چهارم جنگ خه به پايان رسيد.

پنجمين سفر دريايي جنگ خه در شانزدهمين روز از پنجمين ماه در پانزدهمين سال حكمفرمايي يونگ لو (1417 ميلادي)‌آغاز شد. جنگ خه ابتدا در شهر چوان جو بر قبور مقدس اسلامي در لينگ شن عود سوزاند و كتيبه اي سنگي اهداء كرد و بعد عازم اقيانوس غربي شد. در هفتمين ماه از هفدهمين سال حكمفرمايي يونگ لو (1419 ميلادي) امير البحر از درياهاي غربي باز گشت و مورد الطاف امپراطور  قرار گرفت.

 ششمين سفر جنگ خه در اولين ماه نوزدهمين سال حكمفرمايي يونگ لو (1421 ميلادي) آغاز يافت و او در هشتمين ماه از بيستمين سال (1422) از سفر سوماترا و عدن و سرزمين هاي ديگر، با هداياي بسيار باز گشت.

هفتمين سفر او در ششمين ماه از پنجمين سال حكمفرمايي شوان دُ (1430 ميلادي) تدارك ديده شد. در اين موقع جنگ خه به 60 سالگي رسيده بود و با صدور فرمان امپراطور  به فوريت به سفر نپرداخت، بلكه در اولين ماه سال بعد (1431 ميلادي) در قصر تيان في در بندر ليوجيا و در يازدهمين ماه همان سال در مسجد واقع در كوه جنوبي منطقه چانگ لو به تهيه و تقديم كتيبه هاي سنگي پرداخت.

 و بالاخره در نهمين روز از دوازدهمين ماه همان سال به طور رسمي سفر خود را از بندر ووخومن آغاز كرد و بركشتي نشست در هشتمين سال حكمفرمايي شوان دُ (1433 ميلادي) اين سال خورده 63 ساله از سفر به هرموز و 17 كشور آن نواحي باز گشت.

 و ديري نپاييد كه در دهمين سال حكمفرمايي شوان دُ (1435 ميلادي) در شهر نانكن در گذشت. هنگام مرگ 65 ساله بود. جنگ خه در جنوب كوه نيوشو واقع در حومة جنوبي شهر نانكن به خاك سپرده شد و مردم محلي، آنجا را «آرامگاه محمد مسلمان» نام نهادند. از عصر سلسله مينگ و چينگ تا كنون مردم مسلمان چين نسل اندر نسل اين مزار را زيارت مي كنند، مراسم قرباني به عمل مي آوردند، گرد و غبار از آرامگاه مي روبند و آن را پاكيزه نگاه مي دارند و اين سنت هيچ گاه ترك نشده است. كشور ها و سرزمين هايي كه جنگ خه طي هفت سفر درايي خود در آب هاي واقع در مغرب چين ديده در تاريخ مينگ بخش جنگ خه 36 مورد ذكر شده .... .[3]»

با وجود چنين افرادي و افرادي كه در كنار جنگ خه بودند و مسلمان بودند مي توان اذعان نمود كه خود چينيان مسلمان در نشر اسلام در خاك چين نقش اصلي و كليدي را داشتند اينان هر چند قبلاً غير چيني بودند ولي با مرور زمان در فرهنگ و مردم چين وارد شدند و خدمات بزرگي به مردم چيم و به اسلام نمودند.

 

عبهره ديانورد مسلمان ايراني

اينك ماجراي ديانورد ايراني عبهره را عرض مي كنم كه انشاءالله براي شما نيز خوشايند و جالب باشد.

 «عبهره از اهالي كرمان بود كه در بعضي از دهات آن گوسفند چراني مي كرد، بعد پيشة صيادي را اختيار كرد و پس از آن در يك كشتي كه به هندوستان مي رفت به شغل ملواني مشغول شد. پس از چندي به يك كشتي چيني انتقال يافت و ديري نگذشت كه سمت كشتي راني پيدا كرد و راه هاي مختلفي را در دريا پيمود، هفت مرتبه به چين سفر كرد در حالي كه قبل از او هيچ كس به چين سفر نكرده بود مگر بعضي حادثه جويان و مردمان متهور و جسور، و شنيده نشده بود كسي اين راه را بدون آسيب و خطر پيموده باشد اگر كسي هم سالم به چين مي رسيد از عجايب به شمار مي رفت و مسلماً در مراجعت بدون آسيب و حادثه نبوده است مگر عبهره، اين شخص با يك مشك آب در قايق خود مي نشست و چندين روز در دريا مي ماند.»[4]

 

داستانی عجیب از مهارت عبهره در دریانوردی چین

«يك بار او را با مشك آبي در قايقش كه (ميتال) نام داشت يافتند كه چند روزي در دريا سرگردان مانده بود. اين داستان شگفت را رهبان شهرياري كه پارسي بود و در راه چين ناخداي كشتي بود نقل كرده است كه:«از سيراف به چين مي رفتم، در ميان صنف و چين در ناحية (سندل فولات) كه جزيره اي بر دهانة درياي چين است بودم كه باد ايستاد و دريا آرام شد. لنگرها افكنديم و در آنجا دو روزي بياسوديم روز سوم، از دور سياهي اي در دريا ديديم. من قايق كوچك را با چهار جاشو به دريا انداختم و آنها را فرمان دادم تا به سوي آن سياهي بروند و ببينند آن چيست، چون بازگشتند گفتند رهبان عبهره ناخداي معورف است و قايقش با مشك آبش.

 من گفتم پس چرا او را نياورديد،

گفتند ما خواستيم او را بياوريم، او گفت من به شرطي به كشتي شما در مي آيم كه مرا رهبان و فرمانده كشتي گردانيد و كالايي به ارزش هزار دينار به بهاي سيراف به من بدهيد. چون ما اين سخن را شنيديم، از سخنان عبهره به شگفت آمديم .

من با چند تن ديگر از كشتي به زير آمدم و به جايي كه موج ها او را بالا و پايين مي افكندند رفتيم. او را صدا زديم و از او خواستيم كه به كشتي ما در آيد،

پاسخ داد من بيشتر از شما در امن هستم. اگر به ارزش هزار دينار به قيمت سيراف كالا به من مي دهيد و فرماندهي كشتي را به من مي سپاريد، با شما خواهم آمد.

 با خود گفتم در كشتي كالا و چيزهاي پر ارزش زياد است و به ما زيان نمي رسد كه پند و راهنمايي عبهره را در برابر هزار دينار به دست آوريم.

پس او با قايق و مشك آبش به كشتي ما سوار شد و گفت كالايي را كه به من وعده كرده ايد بدهيد،

ما آن را به او داديم. چون كالا را در جاي امن گذاشت به رهبان كشتي بانگ زد كنار بنشين، ناخدا از جاي خود برخاست،

پس گفت تا فرصت باقي است بر شما فرض است كه فرمان هاي مرا به جا آوريد.

 ما گفتيم چه بايدمان كرد؟

او گفت بارهاي سنگين را به دريا اندازيد،

 پس ما نيمي از بار كشتي را به دريا انداختيم،

 سپس گفت دگل بزرگ را ببريد

ما آن را بريديم و به دريا افكنديم. بامداد به ما فرمان داد تا لنگرها را برگيريم و بگذاريم موج ها كشتي را ببرند و ما چنان كرديم و آنگاه طناب بزرگ ديگر را نيز به فرمان او بريديم و در دريا رها كرديم، سپس فرمان داد تا لنگرهاي ديگر را نيز همچنان كنيم و ما كرديم. شش لنگر در دريا رها شد.

 روز سوم ابري سهمگين برآمد و سپس طوفان و موج برخاست، چنانكه گر بارها را به دريا نينداخته بوديم و دگل را نبريده بوديم به نخستين موجي كه بر ما مي خورد، غرق شده بوديم. طوفان سه روز و سه شب طول كشيد و كشتي بي لنگر و بادبان بالا و پايين مي رفت و ما نمي دانستيم كه به كدام سو مي رويم،

روز چهارم با كاهش گرائيد، و در پايان رور دريا آرام شد.

روز پنجم دريا آرام بود و باد موافق، دگلي انداختيم و بادبان ها را بركشيديم و به راه افتاديم.

خداوند ما را نگه داشته بود چون به چين رسيديم، خريد و فروش خود را به انجام رسانيديم. كشتي را تعمير كرديم و دگلي به جاي دگل كه به دريا انداخته بوديم ساختيم. سرانجام چين را ترك گفتيم و به سوي سيراف روانه شديم. تا نزديك جايي رسيديم كه گمان مي كرديم عبهره را نخست در آنجا ديده بوديم، از جزيره اي و چند صخره گذشتيم،

عبهره گفت لنگرها را بيندازيد و ما چنان كرديم. پس قايق نجات را پايين اورديم و پانزده مرد در آن نشستندو

عبهره صخره اي را نشان داد و گفت به سوي آن برويد و لنگرها را در آنجا جستجو كنيد.

 ما از اين فرمان در شگفت شديم، ولي حرفي نزديم، آن پانزده مرد برفتند و با لنگرها بازگشتند.

 پس عبهره فرمان داد كه بادبان ها را بركشيد و ما بادبان ها را بركشيديم و به راه افتاديم،

ما از او پرسيديم چگونه از آن لنگرها آگاهي داشتي؟

پاسخ داد من و ديگران اين دريا را آزموده ايم و دريافته ايم كه درست روز سي ام هر ماه آب بسيار فرو مي نشيند و اين صخره ها نمايان مي شود و هنگام فرو نشستن آب، طوفان سختي حادث مي شود كه از ژرفاي دريا برمي خيزد كشتي اي كه من در آن بودم در برخورد با يكي از اين صخره ها شكسته شد، هنگامي كه بالاي يكي از اين صخره ها لنگر انداخته بودم، آب فرو نشست و طوفان مرا غافلگير كرد، ولي من خود را در آن قايق رهانيدم و اگر شما در آنجا كه بوديد مانده بوديد پيش از يك ساعت نمي كشيد كه کشتي شما بر اثر طوفان به صخره ها مي خورد.»[5]

 عبهره چنان تبحر داشت كه بدون اعتراض كارهايي را كه دستور مي داد انجام مي دادند و امثال عبهره ها در ايران بودند كه به چين سفر مي نمودند.

«هوي چاي او» نويسنده ديگر چيني در سال 728 ميلادي ثبت كرده است كه پوسيوئي ها يعني ايرانيان به (كان لون در مالزي) رسيده طلا به دست مي آوردند و به كانتون مي روند و به خريد ابريشم مي پردازند، چند سال بعد در اسناد بازماندة چيني از يك مستعمره پوسيوئي و تعداد زيادي كشتي هاي پوسيوئي در بندر كانتون ياد شده است.



[1] Ma در زبان چيني نشانه نام «محمد» است (امیدوارنیا،محمد جواد)

[2] Mulujin

[3] ابراهيم فنگ جين يوان، فرهنگ اسلامي و ايراني در چين، مترجم اميدوار نيا، محمد جواد ، صص153 تا 157

[4] آذري،علاءالدين ، تاريخ روابط ايران و چين، ص 68

[5] اقتداري،احمد ، از درياي پارس تا درياي چين، صص23 تا 25



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

دهكدة پارسيان (بوسی جوان)در چين

با وجود اين شواهد ديگر جاي ترديدي براي دهكدة پارسيان در چين باقي نمي ماند كه استاد عزيزم آقاي مجيد هادي زاده در تعدد آنها ترديد نموده اند ايشان چنين آورده اند كه:

«دهكدة پارسيان  – آنگونه كه خواهيم ديد – اسم عَلَم يك روستا است؛ اما برخي از مقالات فارسي به تعدد آن اشاره كرده اند:«اكنون روستاهايي نيز از جمله در استان هاي يون نن، گانسو به روستاي فارسي ها (پارسيان) مشهور است»؛ [1]درستي اين سخن(کثرت دهکده های پارسیان)، سخت مورد ترديد است.

 نيز، همچنان حكايتگر دوران حضور پر قدرت ايرانيان و ديگر مسلمين در چين است. اين دهكده در شرق شهر يانگ جو – از شهرهاي استان جيانگ سو – قرار دارد، و مأواي ايرانياني است كه در عهد خاندان تانگ، در ميانه قرن 7 تا 10 ميلادي، به آن سامان كوچيده اند. اين دهكده از نظر سنت زندگي و نيز چهره ساكنان – كه از چشماني درشت، بيني راست و ريش انبوه برخوردارند واين شباهت ظاهري ميان فارسيان مسلمان و پيشينيان مسلمان قوم هوي،گسترده تر از ساكنان اين دهكده است؛ و در تمامي مسلمين هوي به چشم مي آيد[2]، ياد آور ايرانياني است كه هنوز نيز سنت هاي زندگي شان، در آن روستا جريان دارد. در آن روزگاران، حدود پنج هزار ايراني و عرب به چين كوچيداند.»[3]

 

كثرت تردد كشتي هاي پارسيان بين ایران و چین

جا دارد در اين جا براي مؤيد حرف استاد مطالبي را از آقاي احمد اقتداري بيارويم كه نشان دنده كثرت تردد بين دو كشور نيز مي باشد. ايشان آورده اند كه:

«طبري مورخ معروف سخن از كشتي هاي چيني در بندر ابله يعني بصره كنوني در زمان فتوحات اولية اسلام مي كند. بلاذري و دينوزي مورخان معتقدم نيز همانگونه همان مطلب را تأييد مي كنند، مسعودي مورخ بعدي مي نويسد كه كشتي هائي كه در زمان ساسانيان از هند و يا چين حركت مي كردند در بنادر درياي پارس بارانداز داشتند، اما عبارت (چيني ها) و (كشتي هاي چيني) موجب اين ترديد شده است كه آيا چيني ها و كشتي هاي چينيه، كشتي هائي بوده اند كه متعلق به مردمان چين بوده است يا كشتي هاي پارسيان بوده اند كه از چين مي آمده اند و كالاهاي چين را مي آورده اند و به تجارت چين مي رفته اند. شواهدي در دست است كه غرض از عبارات (چيني ها) و (كشتي هاي چيني) در متون مورخان ايراني و اسلامي همان كشتي هاي پارسيان است كه به تجارت چين مي رفته اند و كالاهاي چيني از چين مي آورده اند و البته نمي توان گفت كه به هيچ وجه كشتي هاي چيني در آب هاي اقيانوس هند و خليج فارس مسافرت نمي كرده اند و يا در بندرهاي خليج فارس و درياي عمان پهلو نمي گرفته اند. طبري گفته است (سفاين من الصين) كه پيداست. يعني كشتي هايي كه از چين مي آيند و لزوماً اين معني را نمي دهد كه اين كشتي ها حتماً بايد چيني باشند. بزرگ بن شهريار ناو خداي رام هرموزي در كتاب (عجائب الهند بحره و بره و جزائره) نوشته است. مركب چيني با دريابان و ناوخداي ايراني از چين آمد و در بندر پهلو گرفت.

 در اسناد چيني از مردماني غير چيني به نام (پوسو) يا (پوسيو) يا (پوسه) نام رفته است كه به پارسيان و پارس ها و ايراني هايي كه از راه درياي پارس به درياي چين و سرزمين چين وارد مي شده اند اطلاق مي شده است. در اين صورت بايد گفت كه آنچه در اوائل ظهور اسلام يا كمي پيش از ظهور اسلام در اسناد چيني راجع به (پوسيوها) يا پارسيان در دريانوردي و كشتي راني و بازرگاني و امثال آن به جاي مانده ست و غالباً در مورد كشتي هاي ايرانيان و مهاجرين و بازرگانان ايراني در بنادر چين است مبتني بر شواهد عيني بوده است و صورتي از كالاهاي ايراني كه به چين وارد مي شده است از قرن چهارم ميلادي باقي مانده است يعني صورتي كه از ورود كالاهاي ايراني در حدود 1600 سال قبل و در حدود دويست سيصد سال قبل از ظهور اسلام به چين از راه درياي چين به وسيله پوسوها يا پارسيان وارد شده اند.»[4]

 

ضرب المثل هاي چینیان كه اشاره به فرهنگ و پيشه پيشينيان علویان دهکده پارسیان دارد

با وجود اين موارد كوچ كردن فارسي زبانان مسلمان واضح و آشكار است و مسلماً وقتي با چينيان هسمايه وار زندگي كرده اند ازدواج هايي نيز بينشان رخ داده كه سبب زياد شدن تعداد آنها در خاك چين شده است و چون اغلب افرادي بوده اند كه به كار تجاري مشغول بودند هم چينيان تمايل به ازدواج با آنها را داشتند و هم تأثيرات فرهنگي از آنان گرفته اندو حتي در بين چينيان ضرب المثل هايي نيز رونق گرفته كه اشاره به فرهنگ و پيشه پيشينيان آنها نيز داشته است كه استاد هادي زاده در ادامه افزوده اند كه:

«پس از ازدواج با زنان چيني نسلي بزرگ از آنان پديد آمد. آنان عمدتاً به داد و ستد و نيز تجارت بيروني مرواريد و ديگر سنگ هاي گرانبها پرداختند. ساكنان اين روستا، هنوز ضرب المثلي دارند كه در مواجهه با ديگر پارسيان به كار مي رود:«پارسيان با جواهر بازي مي كنند» اين ضرب المثل از سوئي نشان از شغل قديم آنان دارد؛ و از سويي ديگر، به ثروتمند بودن آنان مي نگرد. آنان عمدتاً از علويانند و در منطقه به «سن علي» يعني شيعه علي نامبردارند. (لازم به ذكر است كه كلمه سن علي در زبان ايغوري به معناي اين است كه « تو را قسم مي دهم به مولا علي(علیه السلام)» و اين قسم فقط بين دوستداران و شيعيان علي بن ابي طالب رواج دارد و از اين رو سن علي گويان شيعه علي (عليه السلام) حساب مي شدند) سابقة اين دهكده، كه در ادب چيني از آن با نام «بوسي جوان» ياد مي شود، به بيش از ششصد سال قبل باز مي گردد؛ و از آنجا كه رودخانة بوس -:پارس- از قلب اين روستا مي گذرد، از كشاورزي و نيز تجارت مطلوبي برخوردار است.

 

لوحة سنگي معرف دهكده پارسیان چین

لوحة سنگي معرف دهكده كه در مدخل ورودي آن نصب شده، هر دو عنوان بوسي جوان و دهكدة پارسيان را به دو زبان چيني و فارسي، به نمايش گذارده است. گذشته از اين لوح سنگي، لوح سنگي بزرگ ديگري نيز در كوشك يادبود اين روستا، كه به سال 1994 ميلادي توسط دولت در بزرگداشت ساكنان آن نصب گرديده، ديده مي شود. بر روي اين لوح، چنين آمده است: دهكدة پارسيا، در گذشته هاي دور "جوشوگاه" نام داشت.

از دوران دودمان تاگ بازرگانان ايراني در اين جا رفت و آمد داشته اند و از احترام و گراميداشت مردم برخوردار بودند و با مردم اين جا در صلح و آرامش به سر مي بردند. سالي سيلاب خيز كه راهزنان فراوان گشته بودند، بازرگاني پارسي (ايراني) مردم را در راندن راهزنان رهبري كرد، و جان و مال مردم را نجات داد. اما در اين راه جان خود را فدا كرد. دشمن پيكر قهرمان را به رودخانه افكند و رود، پيكر خونين قهرمان را به كام خود كشيد، آب خون آلود نشانه فداكاري و دليري قهرمان گشت. مردم پيكر او را در كنار دهكده به خاك سپردند و "جوشوگاه" را "دهكدة پارسيان" نام نهادند، و از آن زمان، به ياد قهرمان بزرگ، هر سال مراسم "پرسه" برگزار نمودند. سرگذشت وي در ميان مردم زبانزد شد و دولت به خواست مردم و براي گراميداشت و يادبود اين قهرمان لوحه اي تنظيم كرد.[5]»

 



[1] نگر: مقالة چين همساية فرهنگي ايران، ص 170،

[2] نگر: مقالة تأثير فرهنگ اسلامي ايران در جامعة مسلمانان چين، ص 83

[3] هاديزاده،مجيد ، چين و ارتباطات ايراني – اسلامي، صص180 و 181

[4] اقتداري،احمد ، از درياي پارس تا درياي چين، صص72 و 73

[5] هاديزاده،مجيد ، چين و ارتباطات ايراتي – اسلاميف صص181 و 182



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

رفت و آمد بین چین و ممالک اسلامی

 در مورد اينكه بين چين و دولت هاي اسلامي در سده اول رفت و آمد بوده هيچ شكي نسيت. در كتاب" از درياي پارس تا درياي چين " آقاي احمد اقتداري چنين مي خوانيم كه:

«پس از اين تحقيق مختصر، بايد گفت كاملاً منطقي به نظر مي رسد كه برخي كشتي هاي (چيني) كه به نام (چينيه) در متون اوائل اسلام در كتاب ها ذكر شده اند كشتي هائي بوده اند كه يا به چين مي رفته اند و يا از چين مي آمده اند و با اين استنتاج است كه در مي يابيم چرا پروكوپيوس مورخي كه به ايرانيان ميانة خوبي نداشته است در كمال آزردگي خاطر نوشته است كه ايرانيان بازار ابريشم را به خود اختصاص داده بودند.

 اما سفر مستقيم دريايي به سرزمين چين در بين مسلمانان عرب و ايراني ساكن سواحل خليج فارس و درياي عمان از قرن اول اسلامي با شواهد مكتوب مسلم است. و از قرون اوليه اسلام مراودات بازرگاني خليج فارس و چين وسعت خاصي يافته است و وجود مشتريان ثروتمند كه در شهرهاي دولتمند اسلامي ماننده بصره و سيراف كه اكنون بندر طاهري بر جاي آن است و بندر مهروبان كه قرية شاه عبداله ديلم بر جاي آن است و بندر بسيار دولتمند و معروف تيس يا تيز كه در كتب جغرافيا ثغرتيس يا ثغرتيز هم خوانده شده است، (از آن بندر و آبادي ها و ارتباطاتش با آن سوي درياهاي دور دست بعداً سخن خواهيم گفت[1]) ، و بالاخره بغداد و شيراز و كيش و هرمز و بحرين و عامل مهم اين ارتباط وسيع بازرگاني بين خليج فارس و درياي عمان و كشور چين و آسياي جنوب شرقي بوده اند. اگر چه اين راه بزرگ دريايي، ديگر آن وظيفه بزرگ انتقال ابريشم و كالاهاي چيني به مديترانه و بيزانس را به عهده نداشته است و بيشتر براي رسانيدن مبادلات بازرگاني بين سواحل ايران و ولايات ايران به چين و هند و شرق آفريقا مورد استفاده قرار مي گرفته است، اما از حجم كالاهاي صادراتي و وارداتي و بهاء آنها و تعداد كشتي ها نبايد كاسته شده باشد. تا انجا كه در هر خانه و كاشانة ايراني و در هر نقطة ايران ظروف منقوش خوش نقش و نگار را با نام كلي (چيني) خوانده اند اگر چه ساخت ري و كاشان و همدان و اصفهان باشد. اين شواهد مكتوب با كشفيات باستان شناسي در خليج فارس و درياي عمان هم وفق مي دهند و تقريباً در تمامي مناطق ساحل خليج فارس چيني و قطعات چيني ظروف مربوط به عهود مختلف به دست آمده است. اين آثار مكشوفه عبارتند از ظروف چيني، گلدان ها و آثار سنگي و جام هاي مرمرين و ظروف مخصوص كه براي ذخير، كالاهاي نفيس مورد استفاده قرار مي گرفتند، ظروف لعابي مكشوفه از سيراف حتي از نظر قدمت به زمان هاي پيش از ظروف لعابي مكشوفه در سامرا يا فسطاط كه قبل از فاطميان بدان نواحي وارد مي شده است مي رسد. بنابر عقيدة آقاي داويد وايت هاوس باستان شناس حفار انگليسي در سيراف كه در كتاب بازرگاني دريايي ساسانيان مندرج است ممتازترين كشف در مسجد جامع بندر طاهري كه مسجد جامع قديم سيراف بوده است عبارت از جام هايي مزين به نقوش سبز و قهوه اي مي باشد كه با‌آثار سنگي شهرت دارند و مبداء صدور آنها را چين تشخيص داده اند.»[2]

آقاي اقتداري بر اين باورند كه:

 «اساس آباداني و شكوه و رونق بصره و سيراف و ديگر بازارهاي مكاره دوران اسلامي در خليج فارس بيش از هر چيز، مرهون تجارت مستقيم با چين بوده است.»[3]

لذا وي در ادامه افزوده اند كه:

«اين مطالب و هزاران مطلب ديگر حكايت از داد و ستد مستقيم سيراف – چين و بصره و امثال آن مي نمايد بنابر مآخذ چيني شهر فونان محل سكونت پانصد خانوار ايراني بوده است و قسمتي از اين ولايت چيني نام (آن هيسي) يعني سرزمين اشكاني داشته است. مورخين معتبري مانند هيرت – پيلوت و سواژه بي ترديد معتقد شده اند كه به طور مستقيم بين چين و خليج فارس كشتيراني مي شده است.[4]»



[1] درباره این بحث در كتاب" از درياي پارس تا درياي چين "  اقتداري،احمد  سخن به میان آمده است آمده است.

[2] اقتداري،احمد ، از درياي پارس تا درياي چين، صص76 و 77

[3] اقتداري،احمد ، از درياي پارس تا درياي چين ، ص 72

[4] اقتداري،احمد ، از درياي پارس تا درياي چين، ص 72



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

اشاره مسعودي به خمدان (حمدان، چانگ اَن)

حال به متن مسعودي نظري بيندازيد. ايشان چنين آورده اند كه:

«مدينه خمدان: قال المسعودي، و أخبرني أبوزيد الحسن بن يزيد السيرافي بالبصره- و كان قد قطعنا و انتقل عن سيراف، و ذلك في سنه ثلاث و ثلثماته و أبوزيد هذا هو ابن عمر بن زيد بن محمد بن مزد بن ساسياد السيرافي، و كان الحسن بن يزيد من اهل التحصيل و التمييز- أنه سأل ابن هبار هذا القرشي عن مدينه حمدان التي بها الملك و صفتها، فذكر سعتها و كثره أهلها، و أنها مقوسمه علي قسمين يفصل بينهما شارع عظيم طويل عريض، فالملك و وزيره و قاضي القضاه و جنوده و خصيانه، و جميع أسبابه في الشق الأيمن منه ممايلي المشرق لايخالطهم أحد من العامه، و ليس فيه شي ء من الأسواق، بل أنهار في سككهم مطرده و أشجار عليها منتظمه، و منازل فسيحه، و في الشق الأيسر ممايلي المغرب الرعيه و التجار و الميره و الأسواق فإذا وضح النهار، رأيت فيها قهارمه الملك و غلمانه و غلمان وزرائه و كلائهم ما بين راكب و راجل قد دخلوا إلي الشق الذي فيه العامه و التجار، فأخذوا بضائعهم و حوائجهم، ثم انصرفوا فلا يعود واحد منهم إلي هذا الشق إلا في اليوم الثاني، و أن هذه البلدان فيها كل نزهه و غيضه حسنه، و أنهار مطرده، ألا النخل فإنه معدوم عندهم.»[1]

 

ترجمه اشاره مسعودي به خمدان (حمدان، چانگ اَن) :

شهر حمدان (چانگ اَن) «مسعودي گويد ابوزيد حسن بن يزيد سيرافي كه به سال سيصد و سي ام (تقريباً 941 ميلادي) از سيراف برون شده و به بصره اقامت گرفته بود در بصره به من گفت و اين ابوزيد عمو زادة مزيد بن محمد ابن حبار قرشي دربارة شهر حمدان مقر پادشاهي كه وصف او كرده بود پرسيدم و از وسعت و كثرت جمعيت آن بگفت و اينكه شهر به دو قسمت است و خياباني دراز و پهناور ميان آن فاصله است و شاه و وزير و قاضي القضاه و سربازان و خواجگان و همة لوازم در ناحية راست و طرف مشرق است و هيچ يك از عامه با آنها نباشد و در آنجا بازار نيست بلكه نهرها در كوچه ها روان است و درختان بر نهرها رديف و خانه ها همه وسيع و در ناحية چپ كه طرف مغرب است رعيت و تجار و آذوقه و بازار هاست و چون روز روشن شود ناظران و غلامان شاه و غلامان و پيشكاران وزراء سواره و پياده به ناحية عامه و تجار در آيند و كالا و مايحتاج خود بگيرند و بروند و هيچ كس از ايشان تا روز بعد بدين ناحيه نيايد. در اين ديار همه جور گردشگاه و باغ خوب و نهر روان هست مگر نخل كه آنجا نيست.[2]»

آقاي علاء الدين آذري که ماجرای ابن وهاب را به اسم وهب ابوکبشه آورده اند دليل براي نفي اين ماجرا نيآورده اند.

 



[1] المسعودي ،ابوالحسن علي بن الحسين بن علي – مروج الذهب ترجمه جلد اول صص164 و 165

[2] مسعودي ،ابوالحسن علي بن حسين – مروج الذهب ترجمه پاينده ،ابوالقاسم جلد اول ص 143



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

ماجرای ابن وهاب مروج الذهب مسعودي

آقاي ابي الحسن علي بن السيح بن علي مسعودي (متوفي 346 هجري) آورده اند كه:

«قال المسعودي و من طرائف أخبار ملوك الصين أن رجلاً من قريش من ولد هبار بن الأسود لما كان من امر صاحب الزنج بالبصره ما كان و اشتهر خرج الرجل من مدينه سيراف، و كان من أرباب البصيره و أرباب النعم بها، و ذوي الاحوال الحسنه؛ ثم ركب منها في بعض مراكب بلاد الهند، و لم يزل يتحول من مركب الي مركب و من بلد إلي بلد، يخترق ممالك الهند، الي أن انتهي الي بلاد الصين فصار إلي مدينه خانفوا، ثم دعته همته الي أن صار الي دار ملك الصين، و كان الملك يومئذ بمدينه حمدان، و هي من كبار مدنهم، و من عظيم أمصارهم، فأقام بباب الملك مده طويله يرفع الرقاع و يذكر أنه من أهل بيت نبوه العرب، فأمر الملك بعد هذه المده الطويله بإنزاله في بعض المساكن و إزاحه العله من أموره و جميع ما يحتاج اليه، و كتب الي الملك المقيم بخانفوا يأمره بالبحث عنه، و مسأله التجار عما يدعيه الرجل من قرابه نبي العرب (صلي الله علي و آله و سلم) فكتب صاحب خانفوا بصحه نسبه، فأذن له في الوصول اليه، و وصله بمال واسع، و أعاده الي العراق، و كان شيخاً فهماً، فأخبر أنه لما و صل اليه و سأله عن العرب، و كيف أزالوا ملك العجم، فقال له: بالله عزوجل، و ما كانت العجم عليه من عباده النيران و السجود للشمس و القمر من دون الله عزوجل، فقال له: لقد غلبت العرب علي أجلِّ الممالك و أنفسها و أوسعها ريعاً و اكثرها اموالاً و أعقلها رجالا و أهاها صوتاً [و أبعدها صيتا]، ثم قال له: فما منزله سائر الملوك عندكم؟ فقال: مالي بهم علم، فقال للترجمان قل له: إنا نعدُّ الملوك خمسه: فأوسعهم ملكً الذي يملك العراق، لأنه في وسط الدنيا، و الملوك محدقه به، و نجدا سمه ملك الملوك؛ و بعد ملكنا هذا، و نجده عندنا ملك الناس، لأنه لا أحد من الملوك أسوس منا، و لا أضبط لملكه من ضبطنا لملكنا، و لا رعيه من الرعايا أطوع لملكها من رعيتنا، فنحن ملوك الناس؛ و من بعده ملك السباع و هو ملك الترك الذي يلينا، و هم سباع الانس، و من بعده ملك الفيله، و هو ملك الهند، و نجده عندنا ملك الحكمه ايضاً أصلها منهم، و من بعده ملك الروم، و هو عندنا ملك الرجال، لأنه ليس في الارض أتم خلقاً من رجاله، و لا أحسن وجوهاً منهم؛ فهؤ لاء اعيان الملوك و الباقون دونهم ثم قال للترجمان: قل له: أتعرف صاحبك إن رأيته؟ يعني رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) قال القريشي: و كيف لي برؤيته و هو عنده الله عزوجل؟ فقال: لم أرد هذا، و إنما أردت صورته. فقلت: أجل، فأمر بسفط، فأخرج فوضع بين يده، فتناول منه درجاً، و قال للترجمان: أره صاحبه؛ فرأيت في الدرج صور الأنبياء، فحركت شفتي بالصلاه عليهم، و لم يكن عندهم أني أعرفهم، فقال للترجمان: سله عن تحريكه لشفتيه فسألني، فقلت« ألي عن الانببياهء، فقال: و من أين عرفتهم؟ فقلت بما صُوِّر من أمورهم، هذا نوح (علي نبينا و اله و عليه السلام) في السفينه ينجو بمن معه لما أمر الله عزوجل الماء فعمَّ الماء الأرض كلها بمن فيها و سلمه و مَن معه، فقال: أما نوح فصدقت في تسميته، و أما غرق الأرض كلها فلا نعرفه، و إنما أخذ الطوفان قطعه من الأرض و لم يصل الي أرضنا، و إن كان خبركم صحيحاً فعن هذه القطعه و نحن معاشر أهل الصين و اهند و السند و غيرنا من الطوائف و الأمم لا نعرف ما ذكرتم، و لا نَقَلَ إلينا أسلافنا ما وصفتم، و ما ذكرت من ركوب الماء الأرض كلها فمن الكوائن العظام التي تفزع النفوس إلي حفظه و تتداوله الامم ناقله له، قال القريشي: فهِبَتُ الرد عليه و إقامه الحجه لعلمي بدَفعه ذلك، ثم قلت: و هذا موسي(علي نبينا و اله و عليه السلام) و بنو إسرائيل؛ فقال: نعه علي قلة البلد الذي كان به و فساد قومه عليه؛ ثم قلت: هذا عيسي بن مريم (علي نبينا و اله و عليه السلام)  علي حماره و الحواريون معه؛ فقال: لقد كان قليلُ المده، إنما كان أمده يزيد علي ثلاثين شهراً شيئاً يسيراً؛ و عدد من سائر الانبياؤ و اخبارهم ما اقتصرف علي ذكر بعضه، و يزعم هذا القرشي، و هو المعروف بابن هبار، انه رأي فوق صورت كتابه طويله قد دوِّن فيها ذكر اسمائهم [أنسابهم]ف و مواضع بلدانهم، و مقادير اعمارهم، و اسباب نبواتهم و سيرهم؛ و قال: قم رأيت صورت نبينا محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) علي جمل و اصحابه مُحدِقون به في ارجلهم فعال عربيه [عدنيه] من جلود الإبل، و في اوساطهم الجبال، قد علقوا فيها المساويك؛ فبكيت؛ فقال للترجمان: سَلهُ عن بكائه؛ فقلت: هذا نبينا و سيدنا و ابن عمنا محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله و سلم)؛ فقال: صدقت، لقد ملَّكَ قومه اجل الممالك إلا انه لم يهاين من الملك شيئاً إنما هاينه من هذه و من تولي الامر علي امته من خلفائه و رأيت صور انبياء كثيره منهم من قد أشار بيده جامعاً بين سبابته و إبهامه كالحلقه، كأنه يصف ان الخليفه في مقدار الحلقه، و منهم من قد اشار بسبابته نحو السماء كالمرهب للخليفه بما فوق، و غير ذلك؛ ثم سألني عن الخلفاء و زيهم و كثير من الشرليع، فأجبته علي قدرما أعلم منها»[1]

 لازم به ذكر است كه در متن كتاب خانفوا را خامقوا آورده اند و نيز صلوات ها را ابتر به كار برده اند و چون حضرت محمد (صلی الله  عليه و آله) فرموده اند كه: «لا تصلوا علي صلوات البتراء»[2] لذا حقير صلوات ها را كامل به كار برده ام.

ترجمه ماجرای ابن وهاب مروج الذهب مسعودي:

 مسعودي مي گويد: و هم از عجايب اخبار ملوك اين است كه مردي قرشي از فرزندان هبار بن اسود در آن روزگار كه فتنة صاحب الزنج[3] در بصره رخ داد و معروفست؛ از شهر سيراف برفت. وي مردي خردمند و از خداوندان نعمت و مكنت شهر بود و از سيراف به يك كشتي هندي نشست و همچنان از كشتي به كشتي به شهر ممالك هند را پيمود تا به ديار چين و به شهر خانفوا[4] رسيد آنگاه همتش وا داشت كه به پايتخت چين رهسپار شود. در آن هنگام شاه به شهر حمدان[5] بود كه از شهرهاي بزرگ است و مدتي دراز مقيم دربار شاه شد و نامه ها فرستاد كه از خاندان نبوت عرب است. شاه از پس اين مدت دراز بگفت تا وي را در جايي فرو آورند و بنواختند و مايحتاج او فراهم كردند و به پادشاه مقيم خانفوا نوشت و بفرمود تا دربارة او تحقيق كند و از تجار دربارة ادعاي اين مرد كه گويد خويشاوند پيغمبر (صلی الله عليه وآله وسلم) است بپرسد. فرمانرواي خانفوا صحت نسبت او را تأييد كرد و شاه بدو بار داد و مال فراوان بخشيد و به عراق باز گردانيد و او پيري دانا بود و حكايت كرد كه وقتي به حضور شاه رسيد از او دربارة عرب بپرسيد كه چگونه ملك عجم را از ميان برداشتند

و او گفت: به كمك خداي عزوجل و به سبب آنكه مردم عجم به جاي خداي عزوجل عبادت آتش و سجدة خورشيد و ماه مي گردند.

و شاه گفت: عرب بر مملكتي معتبر و مهم و وسيع و پر درآمد و مالدار چيره شده كه مردمش عاقلند و شهرتش جهانگير است. سپس شاه پرسيد: منزلت ديگر پادشاهان در نزد شما چگونه است؟

او گفت: دربارة آنها چيزي نمي دانم

و شاه به ترجمان گفت: به او بگو ما پنج پادشاه را به حساب مي آوريم، آنكه پادشاهي عراق دارد از همه پادشاهان به وسعت ملك پيش است كه در ميان جهان است و شاهان ديگر اطراف اويند و او را شاه شاهان گوييم، پس از آن پادشاه ماست كه او را پادشاه مردم گوييم كه هيچ يك از شاهان مدبرتر از ما نباشد و ملك خويش چنان كه ما داريم منظم ندارد و هيچ رعيت چون رعيت ما مطيع شاه خود نيست و ما شاهان مردميم، و پس از او شاه درندگان است و او شاه تركان[6] است كه مجاور ماست و تركان درندگان انساني اند، پس از او شاه فيلان يعني شاه هند است كه او را پادشاه حكمت نيز دانيم كه اصل حكمت از هندوان است، پس از او شاه روم است كه به نزد ما پادشاه مردان است كه در جهان نكو خلقت تر و خوش سيماتر از مردان وي نيست. اينان بزرگان ملوكند و ديگر ملوك به مرتبه پس از آنها باشند.

 آنگاه به ترجمان گفت: به او بگو اگر رفيق خود را ببيني مي شناسي؟ منظورش پيغمبر خدا  (صلی الله  عليه و آله و سلم) بود .

و مرد قرشي گفت: چگونه او را توانم ديد كه در جوار خداي عزوجل است؟

شاه گفت: مقصودم اين نبود، مقصودم تصوير او است. و بگفت تا كسيه اي را بياوردند و پيش او نهادند و از آنجا دفتري برگرفت

و به ترجمان گفت: صورت رفيقش ره به او نشان بده.

و من به دفتر صورت پيمبران را بديدم ولبم به صلوات آنها جنبيد و بدانست كه من آنها را شناخته ام.

 و به ترجمان گفت: بپرس ببين چرا لبانش را تكان مي دهد؟

از من پرسيد و گفتم: بر پيمبران صلوات مي فرستم.

(اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم)

 گفت از كجا آنها را شناختي؟

 گفتم: از تصوير كارهايشان، اين (حضرت) نوح (علي نبينا و آله و عليه السلام) است كه با همراهان خود در كشتي است كه خداي عزوجل فرمان داده بود و آب، زمين را به هر چه در آن بود گرفت و او را با همراهانش به سلامت داشت.

گفت: نام (حضرت) نوح (علي نبينا و آله و عليه السلام) را درست گفتي ولي ما از غرق همة زمين چيزي نمي دانيم، طوفان فقط يك قطعه از زمين را گرفته و به سرزمين ما نرسيده است. اگر گفته شما درست باشد دربارة همان قطعه است و ما مردم چين و هند و سند و ديگر قبايل و اقوام از آنچه شما مي گوييد خبر نداريم و از پدران خود نشنيده ايم، اين كه گويي آب همة زمين را گرفته حادثه اي بزرگ است كه خاطرها به حفظ آن راغب است و اقوام براي همديگر نقل كنند. مرد قرشي گويد از جواب وي و اقامة دليل بيم كردم، مي دانستم گفتة مرا رد خواهد كرد.

آنگاه گفتم: و اين (حضرت) موسي (علي نبينا و آله و عليه السلام) است با بني اسرائيل.

 گفت: بلي ولي ديارش تنگ بود و قومش اطاعتش نكردند.

سپس گفتم: و اين (حضرت) عيسي بن مريم (علي نبينا و آله و عليه السلام) است سوار خر و حواريون همراه او.

گفت: مدتش كوتاه بود كه سي ماه كمي بيشتر بود. و ذكر و خبر پيمبران ديگر را بر شمرده كه به همين بس مي كنيم.

 اين مرد قرشي كه به نام ابن هبار معروف است پندارد كه بالاي هر تصوير نوشته اي مفصل ديده كه ذكر نسب و محل شهر و مدت عمر و كيفيت نبوت و سرگذشت پيمبران در آن بوده است،

مي گويد: آنگاه صورت پيمبرمان (حضرت) محمد (صلی الله  عليه و آله و سلم) را بديدم بر شتري و ياران در او خيره، نعلين عدني از چرم سبز به پا و ريسمان ها به كمر و مسواك ها بر آن آويخته، و بگريستم.

پس به ترجمان گفت: بپرس چرا گريه مي كند؟

گفتم: اين پيمبر و پيشوا و پسر عم ما (حضرت) محمد بن عبدالله (صلی الله  عليه و آله و ابائه) است.

گفت: راست گفتي و قوم او مالك معتبرترين مملكت ها شدند ولي او ملكي نديد بلكه بازماندگان وي و خليفگانش كه پس از او عهده دار كار امت شدند صاحب مملكت بودند. و تصوير پيمبران بسيار ديدم، يكي از آنها انگشت ميانه و برزگ را حلقه وار به هم آورده اشاره مي كرد، گويي مي گفت كه مخلوق به اندازة حلقه ايست و يكي ديگر با انگشت خود به آسمان اشاره مي كرد گويي مخلوق را از آنچه در بالاست مي ترسانيد و چيزهاي ديگر نيز بديدم، سپس از خليفگان و رفتارشان و بسياري از مسائل شريعت از من پرسيد و تا آنجا كه مي دانستم پاسخ گفتم.»[7]

امپراطور  چين در اين زمان، شي جونگ از سلسله تانگ بود و شي جونگ فغفوري است كه ابن وهاب موفق به ديدار و گفتگوي طولاني با وي شده است. اين رويداد نشان دهنده آن است كه فغفور چين از اسلام و پيامبران و احوالات آنها اطلاعات مناسبي داشته است و اسلام به اندازه اي ريشنه دوانيده است كه پادشاه چين چنين ماهرانه صحبت مي كند، ادامه ماجرا را كه برايتان مي خواهم ذكر نمايم و اشاره به خمدان (حمدان، چانگ اَن) دارد و با توصيفي كه از خمدان مي كند و منطبق بر توصيفي است كه در كتاب هاي تاريخي چين در آن دوران (سلسله تانگ) آورده شده است.

 



[1] مسعودی،ابی الحسن علی بن الحسین بن علی،مروج الذهب،ج1،صص161تا163

[2]احمد بن محمد الحسيني اردكاني – شرح و فضايل صلوات، ص 20 (ابن حجر –صواعق محرقه، ص 144

[3]زمان فتنه صاحب الزنج سال 255 هجري تا 270 هجري است براي توضيحات بيشتر به فرهنگ فارسي دكتر محمد معين جلد 5 صص966 تا 968 مراجعه نماييد.

 

[4] خانفوا را باز اشتباهاً خانقوا آورده اند و خانفوا همان كانتون امروزي مي باشد

[5] خمدان همان چانگ اَن است خمدان= خان + تانگ= پايتخت خان.H در زبان چيني (پين يين) خ و ح تلفظ مي شود و ما بين اين دو است و به كار بردن هر دو درست است

 

[6] تركان مغول جزء افراد وحشي نزد چينيان حساب مي شوند و ديوار چين را براي جلوگيري از حملة آنها ساختند

[7] مسعودي ،ابوالحسن علي بن حسين – مروج الذهب ترجمه پاينده ،ابوالقاسم جلد اول صص139 تا 142



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

ابن وهاب از آل پيامبر(صلي الله عليه و آله)  در چين

از جمله كساني كه به چين سفر نموده و با فغفور چين ديدار داشته ابن وهاب است كه در حين ملاقات با امپراطور  چين گفته است كه از خاندان و آل پيامبر(صلي الله عليه و آله)  است با وجود اينكه ابو زيد حسن سيرافي در جلد دوم سلسله التورايخ و مسعودي در مروج الذهب به آن اشاره نموده اند با‌ز آقاي علاء الدين آذري منكر اين سفر شده و نوشته است:

«همچنين روايتي كه حاكي از مسافرت شخصي به نام وهب ابوكبشه از خويشان پيغمبر (صلی الله  عليه و آله) بدان جاست ظاهراً اساسي ندارد و افسانه است[1]

حقير از كتاب مروج الذهب مسعودي ماجرا را مي آورم و قضاوت را بر عهده شما خوانندگان محترم مي گذارم.

 



[1] آذري،علاءالدين  – تاريخ روابط ايران و چين – ص 60



作者 阿斯卡尔 _ 王龙

关系我们表
姓名:
电子邮件 :
友情链接

版权所有伊斯兰教 什叶派